او که سالها عناوین مهمی چون معاونت بهداشت ورازت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی و ریاست دانشکده علوم پزشکی سیستان و بلوچستان را برعهده داشته، امروز تصدی در مسند نایب رییسی کمیته پارالمپیک را تجربه میکند و اخیراً هم موفق شده برای اولین بار پست کمیته زنان کمیته پاراآسیا را از آن خود کند. موفقیتهای چشمگیر دکتر رخشانی بیانگر این است که نه فقط معلولان بلکه انسانهای سالم از نظز فیزیکی میتوانند از او به عنوان یک انسان موفق الگوبرداری کنند.
دکتر فاطمه رخشانی، نایب رییس کمیته پارالمپیک و رییس کمیته زنان کمیته پاراآسیایی میهمان گروه ورزشی ایسنا بود و در نشستی صمیمی از خودش، نگاه مسولان به معلولان، نگاه ایرانیها به معلولان، حضورش در وزارت بهداشت و مسندهای ورزشی و ... سخن گفت که در ادامه متن این گفت و گوی جالب را میخوانید:
* از خودتان بگویید.
- متولد 22 مهر سال 43 از سیستان و بلوچستان هستم. در دو ونیم سالگی مبتلا به فلج اطفال شدم. سال 62 دیپلم گرفتم و در اولین کنکور سراسری بعد از انقلاب در دانشگاه سراسری قبول شدم. سال 66 هم از دانشگاه علوم پزشکی ایران لیسانس گرفتم. سال 67 در مقطع فوق لیسانس رشته آموزش بهداشت دانشگاه تربیت مدرس پذیرفته شدم. از مهر سال 70 به عنوان عضو هیات علمی در دانشگاه علوم پزشکی زاهدان مشغول به کار شدم. از همان ابتدا هم به دلیل نیازهای زادگاهم، علاوه بر تدریس و پژوهش، مسوولیت پزشکی – اجتماعی زاهدان را به همراه مسوولیت آموزش بهداشت کل استان برعهده گرفتم. پس از آن هم با یک وقفه دو و نیم ساله تحصیل در مقطع دکترا را آغاز کردم. پس از آن هم رییس دانشکده بهداشت سیستان و بلوچستان بودم.
زمانی که به این دانشگاه رفتم، همه اعضای هیات علمی مدرک فوقلیسانس داشتند که با یک برنامهریزی تعدادی از آنها را برای ادامه تحصیل به خارج از کشور فرستادیم و تعدادی هم در داخل ادامه تحصیل دادند. بعد از پنج سال دانشکده ما در کشور پنجم شد. دانشجویان ما تا پیش از آن بدترین رتبه علمی را در کشور داشتند، اما من اعتقاد داشتم که میشود خروجیهای بهتری داشت که این اتفاق هم افتاد.
من امتیاز استادیاری، دانشیاری و استادی را در زمان قانونی گرفتم. اکنون هم استاد تمام پایه 41 هستیم. 40 مقاله به زبان انگلیسی دارم و بیش از 60 مقاله فارسی از من چاپ شده است. بیش از 100 مقاله در کنگرههای داخلی و خارجی دادم. یکی از 50 عضو پیوسته علوم پزشکی ایران هستم و به عنوان معلم نمونه دانشگاه، پژوهشگر و زن نمونه استان در سطح ملی و معلول نمونه کشور انتخاب شدم و از رییس جمهور جایزه گرفتم.
همچنین به دلیل 30 سال خدمت در عرصه سلامت نشان پژوهش از رییس جمهور دریافت کردم.

*گفتید که در 2.5 سالگی دچار فلج اطفال شدید. از معلولیتتان بگویید؟
- در یک اپیدمی که در منطقه ما شایع شده بود، دچار فلج اطفال شدم. من علایم تب را داشتم. با یک آمپول پنسیلین حرکت پاهایم را از دست دادم. همزمان با من این اتفاق برای چند نفر دیگر هم افتاد. یکی از این بچهها را میشناسم. او یک پسر بود که البته بهتر از من راه میرود، اما من بهتر از او درس خواندم. در آن دوره امکانات فیزیوتراپی نداشتیم. به همین دلیل کیلومترها با اتوبوس راه میآمدم تا به تهران برسم. همین مساله را هم مراحل بهبودم را به تاخیر میانداخت. بعد از کارهای توانبخشی که روی من انجام شد، میتوانستم تا حدودی با عصا راه بروم. پس آن سالها چون خیلی از دستهایم استفاده کرده بودم، مجبور شدم اعصاب دستهایم را که بیحس شده بود، عمل کنم. ابتدا قبول نکردم اما وقتی داشتم چیزی مینوشتم، ناگهان خودکار از دستم افتاد و دیدم من حتی نمیتوانم خودکار را در دستم نگه دارم. آن موقع رییس دانشگاه بودم. به جراح زنگ زدم و گفتم که میخواهم همین امروز عمل کنم. قبل از آن ماجرا 9 ماه برای فرصت مطالعاتی به استرالیا رفته بودم و آنجا فشار زیادی به من وارد شد که مجبور شدم زیاد راه بروم اما حالا احتیاط میکنم. من روزانه 20 دقیقه راه رفتن را در برنامه زندگیام دارم اما برای بیشتر از این زمان باید از ویلچر استفاده کنم.
* رفتار اعضا خانوادهتان با شما چگونه بود؟
- خیلیها باور نمیکنند شاید شما هیچوقت 2.5 سالگی خودتان را به یاد نیاورید، ولی من آن زمانی که دقیقا نمیتوانستم راه بروم را در خاطرم دارم. چقدر جیغ و فریاد میزدم که چرا نمیتوانم دنبال بچهها بروم و بدوم. شب قبل از فلج شدنم میهمانی بودیم و من شیطنت میکردم. بعد از آن تب کردم و فلج شدم. من یک خصوصیت داشتم و آن این بود که سعی میکردم مانند دیگر بچهها باشم. با سبک خودم کارهایی که بقیه بچهها میکردند را انجام میدادم. من خودم را کنار نکشیدم و منزوی نشدم. برای خانوادهام خیلی سخت بود. آنها سعی داشتند در شرایطی که بقیه بچهها بودند، من را نگه دارند. چیزی که در خانواده من متفاوت بود، حمایت پدرم بود. ایشان اصلا تفاوتی میان من و بقیه بچهها قایل نبودند. من را هم مانند بقیه به خرید میفرستاد با اینکه میدانست برایم سخت است. عمداً این کار را میکرد. او میخواست من بفهمم که نگاههای مردم در کوچه نباید برایم مهم باشد. امروز هم کشور ما از نظر فرهنگی تفاوت قابل توجهی نکرده است،اما فضای کودکی من سنگینتر بود. بارها شاهد بودم که پدرم دستم را میگرفت و تا مدرسه من را میرساند. مردم به او میگفتند که اگر دخترت درس نخواند چه اتفاقی میافتاد. چرا اجازه میدهی فرزندت اذیت شود. پدرم هم میگفت اگر بقیه بچهها درس نخوانند اهمیتی ندارد، فاطمه باید درس بخواند. شاید پدرم نسبت به بقیه بچهها من را بالاتر نگه میداشت. شرایط رشدم برایش خیلی مهم بود.
*معلولیت بسیاری از انسانها را گوشهنشین و خانهنشین کرده است چطور راه نرفتن جلوی پیشرفت شما را در زندگی نگرفت؟
- معلولیت برای من یک نعمت بود. شاید باور این قضیه سخت باشد. وقتی یک انسان عادی ما را میبیند اول ویلچر را نگاه میکند، اما من ویلچر خودم را نمیبینم. اولین برداشت فرد مقابل این است که شخص روی ویلچر نمیتواند راه برود، اما من میگویم ویلچر اسیر من شده، من اسیر آن نشدهام.این تفاوت فکری میان معلول و سالم در ایران است. من خیلی از جاهای دنیا را دیدم. در ایران وقتی یک معلول را میبینند «میگویند نازی، طفلکی و ترحم میکنند!» اما در دنیا نگاهها اصلا اینطور نیست. آنها به این باور رسیدهاند که معلول میتواند آدم موفقی باشد. من مانند سایر بچهها نمیتوانستم ساعتها راه بروم. خیلی تفریحات برایم موثر نبود،اما هیچوقت نشد که مدرسه بچهها را به اردو ببرد و من نروم. وقتی نمیتوانستم خیلی از کارها را انجام دهم، بیشتر مطالعه میکردم و این یک نعمت بود. از صمیم قلب میگویم که دوست نداشتم یک انسان سالم باشم. خدا اگر مقدر کند که عضو دیگری از جسمم را از دست بدهم، میدهم، اما حتی ذرهای از روحیهام را از دست نمیدهم.
من انسانهایی را دیدهام که چهار ستون بدنشان سالم است اما روحیه ندارند. هرگز حاضر نیستم راه بروم اما سربار کسی باشم. نمیخواهم برای جامعه مفید نباشم. حاضر نیستم یک ثانیه زندگیام را با این شرایط عوض کنم. من برای کسانی که ظاهر سالمی دارند اما از درون پوسیدهاند دلسوزی میکنم. هر انسانی به دلیلی به دنیا آمده و قطعاً از خلقتش مرادی است. اکثر آدمهایی که میآیند و میروند، در این دنیا متوجه رسالت و علت حضورشان نمیشوند. دلمان باید برای این افراد بسوزد نه معلول. این حرفها را نمیتوان به کسی تزریق کرد. من واقعا به اینکه یک ویلچری هستم افتخار میکنم و هیچوقت حاضر نشدم به هر قیمتی راه بروم. به من خیلی برمیخورد وقتی برخیها میگویند میخواهیم به بانوان موقعیت شغلی بدهیم. صدقه دادن به زنان محبت نیست، لطف نیست، بلکه پایین آوردن آنهاست. ما فقط به عنوان زنان توقع داریم که اگر مهارت، توانمندی یا شایستگی داریم براساس آن موقعیتی بگیریم. فکر نمیکنم هیچ زنی حاضر باشد که جای یک مرد توانمند را بگیرد. هیچ زنی دنبال صدقه نیست. من در تمام دوران تحصیل جزو دانشجویان رتبه یک بودم و پژوهشهایم همیشه سنگینتر از بقیه بوده است. تعریف انسان سالم از نظر من، داشتن جسم بینقص نیست.
*چه توصیهای برای معلولانی که حاضر نیستند شانس خود را برای موفقیت امتحان کنند دارید؟
- شاید توصیه فایدهای نداشته باشد. شاید معلولان بگویند که شرایط من با آنها فرق دارد. اما من میتوانم بگویم که محیط اطرافمان در اینکه چطور بزرگ میشویم و رشد میکنیم اهمیت دارد. هرکس خودش را قبول نکند و مورد اطمینان دیگران قرار نگیرد، رشد نمیکند. چه سالم باشد چه معلول. من بعد از این همه سال به این نتیجه رسیدم که علت اینکه خدا ما را متفاوت از بقیه کرده، این است که یک برگزیدگی داشته باشیم. یعنی خدا ما را برگزیده، حتما خدا از این خلقت دلیلی داشته است، ما نشانه هستیم. اگر در یک دشت پر از گلهای زردرنگ یک شقایق قرمز وجود داشته باشد، به خوبی دیده میشود. ما متفاوت هستیم که دیده میشویم. اگر رسالتمان را درست انجام ندهیم باید پاسخگو باشیم به این حرفم یقین دارم. خدا انسان را مانند برگ گل آفریده و سخت مانند سنگ. خیلی وقتها در باور آدمهای عادی نیست که ما چطور زندگی میکنیم. خدا وقتی یک راهی را از ما میگیرد، راه دیگری مقابل پایمان باز میکند. من به خیلی از بچههایی که خانهنشین هستند و بیرون نمیآیند، حق میدهم. شرایط محیط کشور ما خوب نیست. من خیلی پوست کلفت هستم. خیلی معلولها برایشان سخت است که زمین بخورند و نتوانند بلند شوند. این باعث آزردگی روحیه انسان است. من هم گاهی واقعا ناراحت میشوم و از کوره در میروم و میگویم چرا اینقدر باید پای یک چیزی بایستم که درست نمیشود. باید به معلولان حق داد. من به آنها توصیه میکنم به خود و توانمندیهایشان اهمیت بدهند.
*ورزش یکی از چیزهایی است که اگر برای انسانهای سالم خوب است، برای معلولان ضروری است. آیا شما ورزش میکنید؟
به خاطر وضعیت جسمانی که داشتم، تحرکاتی از جمله فیزیوترابی و کمی راه رفتن را داشتم. اولین بار در دوره دانشجویی در تهران با بچههای جانباز و معلول ویلچر رانی، تنیس و شنا را یاد گرفتم. چون در کودکی یک بار در حوض آب پا گذاشته بودم و داشتم غرق میشدم، از آب واهمه داشتم که آن موقع نجاتم دادند. من دو جلسه در قسمت کم عمق استخر کار کردم و بعد به عمیق رفتم. من قورباغه را زنده زنده قورت میدهم!(با خنده). هرچیزی برایم از کارهای دیگر سختتر باشد، زودتر یاد میگیرم. من عضو تیم شنا نبودم ولی در ویلچررانی در تیم عضویت داشتم. بازو دردهای زیادی داشتم. تفریحی تنیس بازی میکردم. در شنا هم عضو تیم تهران بودم. من ویلچررانی را رها کردم و وقتی به زاهدان برگشتم تیم شنا راه انداختم. در بخش سرعتی همیشه چهارم میشدم اما در چهارصد متر استقامت اول بودم.
10 سال است که مسابقه دادن را رها کردهام اما هیچوقت از شنا نگذشتهام. در طول مدتی که معاونت بهداشت وزارت بهداشت را رها کردم، یک روز در میان به استخر رفتم. شنا یکی از لذتبخشترین تفریحات من است. من وقتی وارد آب میشوم، حتما دو کیلومتر شنا میکنم. شنا فقط تفریح نیست. اعتقاد قلبی من برای سلامت جسمی، روانی و اجتماعی است. اگر یک روز به استخر نروم، حتما نیم ساعت تا یک ساعت در خانه تمرین میکنم. من همیشه خودم را وادار به ورزش میکنم. در زاهدان هم 9 تا 11 شب به شنا میرفتم. در تهران هم با وجود خستگی مفرط ساعت 7 تا 9 شب به استخر میروم. اینطور نیست که فقط لذت ببرم. وقتی میخواهی مدیریت کنی، باید بتوانی برنامه خودت را تنظیم کنی.
*شما سالها معاون بهداشت وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی بودید. چطور به این سمت منصوب شدید؟
- سال 87 به وزارت بهداشت آمدم. 18 سال در سطوح مختلف استان سیستان و بلوچستان کار کردم. واحد بهداشت وزارت بهداشت نقش مهمی در سلامت جامعه دارد. این معاونت حذف و به اداره کل تنزل یافته بود. دکتر لنکرانی وزیر سابق به دنبال احیای این سیستم بود. در اولین سفر رییس جمهور به سیستان و بلوچستان، ما با هم آشنا شدیم. من آن زمان سومین دانشیار رشتهام در ایران بودم. لنکرانی پیشنهاد داد که به تهران بیایم، اما چون استانم نیاز داشت، مقاومت کردم و نیامدم. اسفند 87 ابتدا دفتر آموزش وزارتخانه بعد از 6 - 7 سال راهاندازی شد. بعد از آن خانم دکتر دستجردی جایگزین دکتر لنکرانی شد.

*شما نایب رییس کمیته ملی پارالمپیک هستید. چطور وارد عرصه مدیریت ورزشی شدید؟
- سال 88 مجمع عمومی پارالمپیک برای انتخاب مسوولانش تشکیل شد. وزارت بهداشت در این مجمع یک حق رأی دارد. دکتر دستجردی خیلی با احتیاط گفته بود که به من بگویند به عنوان نماینده وزارت بهداشت در انتخابات کمیته پارالمپیک شرکت کنم. او سعی داشت چون من ویلچری بودم، ناراحت نشوم. من در مجمع عمومی شرکت کردم. آشنایی چندانی با پارالمپیک و فدراسیون جانبازان نداشتم. کنار دست میرزایی و حردانی که از قهرمانان پارالمپیک هستند نشستم و گفتم که خیلیها را نمیشناسم. به من بگویید که به چه کسی رای بدهم.
پارالمپیک یک رییس دارد و دو نایبرییس. عدهای از خانمها کاندید شده بودند برای نایبرئیسی دوم. در آن جلسه قصد کاندیدا شدن نداشتم. آمده بودم رای بدهم و بروم. آقای خسرویوفا متوجه شد که من ویلچری هستم. آقای کمالی یکی از اساتید من هم کنار دست ایشان بود. چند تن از اساتید توانبخشی هم من را میشناختند. خسرویوفا از من سوال کرد که چرا کاندیدا نمیشوم. پاسخ دادم که مسوولیت اجرایی سنگینی دارم و استاد دانشگاه هستم. خسرویوفا گفت قبول کنید و نامزد شوید و خودش رفت و روی تخته اسم من را به کاندیداها اضافه کرد. قرار شد خانمها درباره خودشان صحبت کنند. من در حد خیلی معمولی از خودم گفتم و آنها فهمیدند که من شنا میکنم. برخی بانوان خیلی تمایل داشتند در انتخابات شرکت کنم اما من فکرش را هم نمیکردم که با رای بالا انتخاب شوم. سه سال است که نایب رییس دوم کمیته پارالمپیک هستم. این انتخابات فضای جدیدی را برایم باز کرد. اولین سفرم بازیهای پارآسیایی گوانگجو بود. خیلی برایم آموزنده بود. بیشتر با ورزشکاران نابینا همراه بودم و سر تمریناتشان میرفتم. به پارالمپیک لندن هم سفر کردم. اما بعد از آن به دلیل مشغله کاری زیاد، با تیمها به سفری نرفتم. انتخابات پارآسیایی هم در تاشکند برگزار شد که این آخرین سفرم بود. من از دوران دانشجویی با بچههای ورزشی دوست بودم. آمدن به کمیته پارالمپیک لطف خدا بود. از وقتی به این کمیته آمدهام خیلی بیشتر درگیر شدهام و بیشتر حس کردم که میتوان کارهایی را که قبلا به آنها فکر نکرده بودم و به خاطر مشغله کاری زیاد در معاونت بهداشت نتوانسته بودم به آنها رسیدگی کنم بیشتر انجام دهم.
بحث استعدادیابی خیلی اهمیت دارد. بسیاری از ورزشکاران ما در بازیهای لندن بازنشسته شدند. ما چقدر برایشان جایگزین پیداکردیم؟ اگر بازیهای پارالمپیک پویایی میخواهیم باید به بهتر شدن فکر کنیم و آدمهای جایگزین بیاوریم و تربیت کنیم. حس میکنم میتوانیم معلولان و موفقیتهایشان را به دنیا نشان دهیم. ما معلول موفق در علم داریم که خیلی شناخته شده نیستند ولی ورزش ما را به دنیا معرفی میکند. "زهرا نعمتی" را تا قبل از اینکه اولین مدال طلای پارالمپیکش را نگرفته بود کسی نمیشناخت. در آسیا از وجود این ورزشکار آنقدر احساس خرسندی کردند که برای ما باعث افتخار است. ما دنبال جنجال هستیم که این مساله به مردم و فرهنگسازی کمک نمیکند. یک جایی رسانه باید کمک کند تا نگاه مردم اصلاح شود.
*اخیرا در اجلاس پارآسیایی موفق شدید برای اولین بار کرسی ریاست کمیته بانوان آسیا را برعهده بگیرید. درباره این انتخابات بگویید؟
- شاید باور نکنید، اما گرفتن این کرسیها اصلا کار سختی نیست. من تاکنون دنبالش نبودم. اما چون میدانستم ایران این مسوولیتها را ندارد، دلم میخواست آن را بگیرم. همه دنیا میدانند بعد از چین در آسیا ایران حرف اول را میزند. از نظر جمعیت، امکانات و موارد دیگر، وضعیت ما با ژاپن، کره و... متفاوت است. کشورهای پاکستان و هند میتوانستند ریاست این کمیته را بگیرند. کمیته پارالمپیک برای گرفتن این کرسی رزومهام را ارسال کرده بود. رقیبان من از کشورهای ژاپن، امارات و پاکستان بودند. قرار بود در اجلاس تاشکند رایگیری شود. من نمیخواستم این کرسی را بگیرم چون احساس میکردم که وقتش را ندارم. مسوولیت انتخابات این کمیته در تاشکند با دبیرکل اماراتی پارآسیا بود. او دائما تلاش میکرد که نماینده خودشان ریاست این کمیته را به عهده بگیرد. در این نشست ابتدا آییننامه کمیته مورد بررسی قرار گرفت. من این آییننامه را مطالعه کرده بودم و وقتی دیدم کسی ایرادی نگرفت آن هم در شرایطی که نقایص زیادی داشت، پیشنهاداتی ارائه کردم. بعد از این جلسه نماینده پاکستان از من خواست وقتی بگذارم تا همدیگر را بیشتر بشناسیم. نماینده کرهجنوبی هم یک پرفسور بود.
بعد از شنیدن صحبتهای من آنها خواستند که رییس کمیته بانوان شوم و گفتند که کمکم میکنند. به نظر میآمد لابیهای برای حضور خودشان انجام شده بود. نایب رییس این کمیته پرفسور کرهای شد. نماینده امارات هم با حمایت دبیرکل پاراسیا، دبیر این کمیته شد که فرد توانمندی نیست و خانم پاکستانی عملا دارد کارها را انجام میدهد. ما در تاشکند دو جلسه گذاشتیم. این کمیته باید از سال 2011 شکل میگرفت. آسیا در این مقوله از سایر قارهها عقبتر است. این کمیته تا سال 2014 باید کارش را انجام دهد. هدف این است که نقش زنان در تصمیمگیریها و سیاستگذاریها افزایش پیدا کند و تعداد ورزشکاران زن معلول بیشتر شود. دبیرخانه این کمیته در ایران راهاندازی شده و در هیات رییسه پارالمپیک موضوع مطرح شده است. ما پرسشنامهایها را تهیه کردهایم و قرار است برای 41 کشور آسیایی ارسال کنیم تا اطلاعاتی از وضع موجود در ورزش زنان معلول به دست بیاوریم و برایش برنامهریزی کنیم. نشست بعدی هم در سال 2013 در ایران برگزار میشود. فعلا در حال رایزنی با مسوولان آسیایی هستیم تا زمانش را قطعی کنیم. قصد داریم در روز 13 آذر (روز پارالمپیک) زمانش را مشخص کنیم.
* شما گفتید گرفتن کرسیهای بینالمللی کار سختی نیست، آن هم در شرایطی که ما هر روز کرسیهای زیادی را از دست میدهیم و نمیتوانیم آنها را تثبیت کنیم. راهکار شما برای اینکه منصبهای جهانی را بگیریم و از دست ندهیم چیست؟
- به نظر من چند دلیل وجود دارد که ما نمیتوانیم کرسیهای بینالمللی بگیریم. اول اینکه اصلا به دنبال گرفتن این پستها نیستیم، آن هم در شرایطی که اهمیت زیادی دارد. ما ایرانیها آدمهایی هستیم که نمیخواهیم و چون اعتماد به نفس بالایی داریم خودمان را به کسی وابسته نمیدانیم. از سوی دیگر هم مجامع بینالمللی از نظر سیاسی سعی میکنند ما را پایین نگه دارند. به نظر من ورزش از سیاست صدمه میبیند. ما اصلا نحوهی برقراری ارتباطاتمان خوب نیست. بیشتر با خودمان هستیم. در انتخابات کمیته پارآسیا رقیب کرهای من زبان انگلیسی نمیدانست اما مدام با دیگران حرف میزد. کرهایها حتی احوالپرسی معمولی هم بلد نیستند ولی دو سه نفر مترجم با خودشان به تاشکند آورده بودند. یک زن کرهای رییس کمیته پیشکسوتان شد. او یک مترجم حاذق داشت. اگر ما میخواهیم حضور پررنگی در مجامع بینالمللی داشته باشیم باید ارتباطاتمان را تقویت کنیم. در اجلاس تاشکند چندین بار در جلسات متعدد از ایران و چین به عنوان برترینهای آسیا خواسته شد که تجربیاتشان را انتقال دهند. ما دعوت میشویم که خودمان را ارایه کنیم. ایران میتواند بگوید که حاضر است مربیان خوب والیبال نشسته به سایر کشورها بدهد. خیلیها دنبال این قضیه هستند. ما اهل لابیگری نیستیم. در انتخابات IPC اماراتیها به حاضران هدیه میدادند و دنبال کسب موقعیت بودند. ما یک عرق ملی داریم خیلی تمایل نداریم خودمان را مطرح کنیم. فکر میکنیم ما که خوب هستیم و دلیلی ندارد خودمان را مطرح کنیم! من در اجلاس تاشکند یک گزارش رنگی 110 صفحهای زیبا به زبان عربی روی میزهای جلسه دیدم که اماراتیها تهیه کرده بودند. ما چند گزارش از پارالمپیک پخش میکنیم؟ البته اکنون در ارتباطات بینالمللی وضعیت بهتری پیدا کردیم. گرفتن این موقعیتها مانند آب خوردن است. به نظر من اگر تصمیم بگیریم میتوانیم.
* آیا معاونت بانوان وزارت ورزش و جوانان به شما پیشنهاد شده است؟
- خیر من نایب رییس کمیته پارالمپیک هستم و از طرف بانوان در جلسهای که با حضور جهانگیری معاون اول رییسجمهور در وزارت ورزش داشتیم صحبت کردم و خواستم که بودجهی ورزش زنان را جدا کنند؛ چون آنقدری که با حضور بانوان میتوان کشور را به دنیا نشان داد، با موفقیت مردان نمیتوان. همچنین خواستم که بحث پارالمپیک و روز پارالمپیک را جدی بگیرند. به نظر من آنقدری که روز پارالمپیک به معلولان کمک کرده، بهزیستی کمک نکرده است! روز پارالمپیک باعث شد که مردم، معلولان را باور کنند. در بازیهای لندن هم رقابتهای معلولان بینندگان بیشتری نسبت به بازیهای المپیک داشت. روز پارالمپیک باعث شد که معلولان بفهمند که میتوانند موفق باشند و پرچم ایران را بالا ببرند. من 23 سال است که در دانشگاه با دانشجوها یا هیات علمیها کار میکنم. فرهیختهترین انسانها هم نمیفهمند! آنقدری که موانع فرهنگی وجود دارد موانع فیزیکی وجود ندارد. از چهار تا پله نمیتوان بالا رفت. شاید من در طول هفته یک پرواز داشته باشم. هنوز که هنوز است وقتی مقابل گیت میروم تا کارت پرواز بگیرم کارمند هواپیمایی میپرسد که همراه داری؟ در صورتی که هیچ جای دنیا از شما چنین سوالی نمیپرسند. این سوال یعنی شما بدون همراه نمیتوانید زندگی کنید. به نظر من اگر از طریق ورزش، معلولان را معرفی کنیم و بگوییم که توانایی دارند تاثیرگذار است. البته همین جا هم میخواهم بگویم که به نقش رسانه در معرفی پارالمپیک ایران معترضم. متاسفانه رسانه ملی علاقهای به نشان دادن رقابتهای معلولان ندارد.
* گفتید که از معاون اول رییسجمهور خواستهاید که به دکتر روحانی اعلام کند که نگاه ویژهای به ورزش بانوان و معلولان داشته باشد.
- در جلسهای که با جهانگیری و صالحی امیری داشتم گفتم که اگر بازیهای پارالمپیک را با المپیک مقایسه کنید میبینید که در همهی دورهها مدالهای پارالمپیکیها با تعداد ورزشکار کمتر، بهتر بوده است. من نمیگویم که نباید به بازیهای المپیک توجه کرد اما میگویم که پارالمپیکیها بیشتر پرچم ایران را بالا بردند. از طرفی تعداد ورزشکاران زن ما همیشه بیشتر بوده است و آنهایی هم که در میادین حضور پیدا کردند موفق به کسب مدال شدند یا مقام قابل توجهی گرفتند. این مساله یک پیام دارد و آن یعنی اگر روی بانوان سرمایهگذاری شود شانس کسب مدال افزایش پیدا میکند. از طرفی حضور بانوان مسلمان با حجاب اسلامی بازتاب وسیعی در دنیا دارد. من استاد دانشگاه هستم و در خیلی از کنگرهها سخنرانی کردهام. سخنرانیها توسط 400-500 نفر دانشمند شنیده میشود. درست است که سخنرانی بازتاب دارد اما محدود است ولی در ورزش، افتخارات توسط جمعیت بسیار زیادی دیده میشود و وقتی پرچم یک کشور بالا میرود میلیاردها نفر آن را میبینند. مخاطبان ما انسانهای متفاوت و محدودی هستند اما در ورزش، مخاطب عام، مردم هستند. به نظر من با علم و سیاست نمیتوان به اندازهی ورزش، کشور را به دنیا معرفی کرد. من از جهانگیری خواستم که به رییسجمهور بگویند فقط با ورزش میتوان ایران را در دنیا مطرح کرد. من با ورزشکاران معلول، ارتباطات گستردهای دارم. آنها واقعا با محدودیتهای عجیبی زندگی میکنند. حتی برای رفت و آمدشان مشکل دارند. بچههایی که در بازیهای آسیایی گوانگجو چند مدال گرفتند شرایط زندگیشان فوقالعاده بد است. من دیگر آنها را در بازیهای بعدی ندیدم. ما برنامهی سازماندهی شدهای برای استعدادیابی از معلولان نداریم. وقتی میخواستم در زاهدان تیم درست کنم توی خیابان هر معلولی را که میدیدم سوار ماشینم میکردم و با او حرف میزدم تا برای ورزش ترغیبش کنم. به نظر من با کمک سازمان بهزیستی میتوان استعدادهای معلول را کشف کردند. امثال "نصیری" شاهکار بودند. "نعمتی" در تیروکمان ورزشکار برتر جهان شد و در مجموع ورزشکاران المپیکی و پارالمپیکی به عنوان بهترین انتخاب شد.
* به نظر شما مشکلات زیرساختی ورود معلول به عرصههای ورزشی چیست؟
- معلولان واقعا هیچ کس را ندارند. سازمانهای مختلف به سرعت تعیین تکلف میکنند، اما بهزیستی در نگاه دولت یک جایی است که کمتر اهمیت دارد! من به این نگاه اعتراض دارم. وقتی دولت میگوید که نگاه عادلانه و معتدل دارد باید قشرهای پایینتر را بالاتر ببیند. بهزیستی دستش به جایی بند نیست و یک عده معلول و سالمند را تحت پوشش دارد. اگر دولت میخواهد نگاه یکدست داشته باشد باید قدرترین مدیرانش را در سازمان بهزیستی بگذارد. یک آدم مسوول به درد بخور که دستش به جایی دیگر میرسد باید مسوول معلولان باشد. ما یک قانون جامع معلولان داریم. من ثابت کردم که قوانین ایران در زمینهی معلولان بهتر از مقررات بینالمللی است اما تمام مدت در کنگره دلم میلرزید که اگر پرسید چطور قوانین را اجرا میکنید چه چیزی بگویم. نمیتوانستم دروغ بگویم.
بهزیستی قانون جامع معلولان را اجرا نکرده است. ساختمانهای ما را مناسبسازی نکردند. بهترین ورزشگاههای تهران ایراد دارد. سطح شیبدار مناسب و استاندارد نیست. من با معاون شهردار بحث کردم و خواستم که روی ویلچرم بنشیند و ببیند که میتواند از سطوح شیبدار رفت و آمد کند. او جای من روی ویلچر نشست. قدرتش بیشتر بود و با کمک پا از سطح شیبدار بالا رفت! من هم گفتم اگر ما پا داشتیم روی ویلچر نمینشستیم.
مجلس خودش قانون گذاشته اما ساختمانش مناسب نیست که یک معلول بتواند با ویلچر در آنجا تردد کند. یادم میآید سال 62 دانشجوی دانشگاه تهران بودم. بعد از انقلاب با این شرایط فیزیکی از خوابگاه تا دانشگاه، رانندگان تاکسی من را سوار میکردند و پول نمیگرفتند اما امروز پول زیادی بابت آژانس پرداخت میکنم. آنوقت راننده به من میگوید که ویلچرتان را میگذارید در صندوق عقب؟! من اگر میتوانستم ویلچرم را در صندوق عقب بگذارم که دیگر آژانس نمیگرفتم. من اگر با مردم امروز درس میخواندم هرگز نمیتوانستم به این موقعیت برسم. امروز زندگی کردن در تهران بسیار سخت است. اگر اکنون با ویلچر کنار خیابان بایستم امکان ندارد کسی برایم نگه دارد. ما در شهرداری تهران گروه فکری معلولان داریم. در تمام دنیا مسولان موظف هستند یک روز سال را روی ویلچر بنشینند و ببنند که میتوانند تا چه حد از زیرساختهای شهری استفاده کنند. پیشنهاد من برای چنین کاری در کمیته فکری شهرداری تایید شد اما وقتی ایده را به شهرداران مناطق گفتیم به آنها برخورد و گفتند ما بنشینیم روی ویلچر؟! من هم گفتم این آدم چطور شهردار است؟ این آدم فکر میکند وقتی داخل ویلچر مینشیند نگاهها به او متفاوت است. یک دورهای به ونکوور کانادا رفته بودم. شهردار این شهر ویلچری بود. اتفاقی او را دیدم و متوجه شدم که حتی دستهایش هم حرکت نمیکند و او از ویلچر الکترونیکی استفاده میکند. یک نفر هم همراهش بود. در مترو او را دیدم.

* شما در صحبتهایتان گفتید که پدرتان بیش از سایر فرزندانش به شما بهاء میداد و اعتقاد داشت که اگر بقیه درس نمیخوانند، شما باید درس بخوانید و به جایی برسید، نقش پدرتان در موفقیتهایتان چقدر است؟
- پدر من شش کلاس سواد داشت اما سواد با شعور، فکر و نگاه انسان ارتباطی ندارد. لزوما اینطور نیست که اگر کسی سوادش بالا برود نگاهش هم بهتر شود. ما هشت تا خواهر برادر هستیم. اگر همه معلول بودیم همهی ما را اینگونه بار میآورد. او همیشه ما را دعا میکرد و میگفت هیچ وقت دخیل نبستم که شفا پیدا کنی. او فقط میخواست که من با بچههای فهمیده سر و کار داشته باشم. من فهمیدم که دعای او باعث شد در سطح معاونت یک وزارتخانه کار کنم. من درس خواندم و هیات علمی شدم. او میگفت که به آرزویش رسیده و نباید من اذیت میشدم. آن فهمی که در پدر من وجود داشت در تحصیلکردگان وجود ندارد. نگاهش این نبود که من اذیت میشوم. اگر به مدرسه بروم و درس بخوانم. هر چیزی که به دست میآوردم او میگفت کم است. خیلی سعی میکرد خارج از کشور درس بخوانم اما به خاطر این محدودیت که مجرد بودم نتوانستم بروم. پدرم هیچگاه به من ترحم نکرد و خیلی برایم سختگیری میکرد. هیچکس شرایط من را نداشت. یکی از بزرگترین اشتباهات خانوادهها ترحم به فرزندان است.
مادرم در زندگی من نقش مهمی داشت اما اگر میخواستم با نگاه دلسوزانهی او تربیت شوم به اینجا نمیرسیدم. اینکه مردم فکر میکنند باید به معلول کمک کنند تا اذیت نشود در واقع اولین مانع را جلوی او گذاشتهاند. یادم میآید وقتی بچه بودیم برادر کوچکترم که سه سال با من اختلاف سنی داشت پشت سر من میآمد و با بچههای دیگر دعوا میکرد. او میگفت که دیگران مسخرهام میکنند و میخواست از من دفاع کند. نمیشود عقبنشینی کرد. هیات علمیها کنارم میآیند و میگویند که وقتی من را دیدند فهمیدند که به فرزندانشان خیانت کردهاند. در واقع فکر میکنی که داری لطف میکنی ولی بزرگترین خیانت را به یک معلول کردهای.
* آیا از این موضوع خاطرات هم دارید از آنها برایمان بگویید.
- یادم میآید وقتی برای ثبت نام از زاهدان به تهران آمدم فهمیدم که دانشگاه تهران جای من نیست. همه جا پر از پله بود. به پدرم گفتم که برگردیم میروم حوزه درس میخوانم یا اینکه در دانشگاه دیگری قبول میشوم. پدرم گفت اینجا خوب است. یک هفته مرا نگه داشت و با آدمهای مختلف حرف زدم. وقتی نظرم عوض نشد گفت که ظهر فردا ساعت 12 با وسایلت به کتابخانهی دانشگاه بیا، من میآیم دنبالت و با هم به زاهدان برمیگردیم. پدرم خیلی مقرراتی بود. وقتی 10 دقیقه به 12 شد و او نیامد مطمئن شدم که دیگر نمیآید. او مرا در تهران رها کرد و رفت. اگر آن روز مرا میبرد به اینجا که هستم نمیرسیدم. به نظر من اگر سختگیر نباشی نمیتوانی رشد کنی. اگر قبول نکنی که زمین خوردن درد دارد موفق نمیشوی. او سواد نداشت. میگویند فکر آدمها باید باز و آزاد باشد. وقتی نگاه میکنم میبینم که خیلی بهانهجویی میکردم که رشتهام را دوست ندارم. او گفت باشد و 24 هزار تومان پرداخت کرد تا از شنواییسنجی تغییر رشته بدهم. پول را واریز کرد اما اساتیدم مانع شدند. او حمایت فکری و کاری میکرد اما اجازهی تنبلی نمیداد. میدانست که میتوانم. من قبول ندارم کسی بگوید نمیتواند. این کلمه در واژگان من وجود ندارد. در ذهنم نیست که نتوانم اورست را فتح کنم. میگویم که تمایل ندارم اما اگر بخواهم میتوانم.
- اولین زن مسلمانی که اورست را فتح کرد "لاله کشاورز" دانشجوی من بود که تز دکترایش را در سیستان و بلوچستان با من میگذراند. او به من گفت که برای تیم کوهنوردی انتخاب شده و باید چند ماه به نپال برود. من به او ایمیل زدم که حاضرم به جای او تزش را بنویسم اما لاله به اورست برود. به او گفتم که غصه نخور و برو و او چهار ماه رفت. من از دوره تحقیق مطالعاتی از استرالیا برگشتم. آن زمان اسم کسانی که به قله نزدیک میشدند در ایران اعلام نمیکردند که خانوادههایشان نترسند. زمانی که اعلام شد یک نفر قله را فتح کرد من به مادر لاله گفتم که مطمئن هستم فاتح قله دختر شماست. من میدانستم چون لاله جوهرهاش را داشت. امکان ندارد بگویم نمیتوانم. وقتی خدا بگوید من شما را خلیفه خودم در زمین آفریدم یعنی چه؟ ما جانشین خدا هستیم و این یعنی همهی صفات خدا را داریم. متاسفانه همه ما این را نمیفهمیم. درکش سنگین است.
- در دورهی ابتدایی مجبور بودم برای یک مدت طولانی از کالسکه استفاده کنم. خواهرم سه سال از من بزرگتر بود. من منتظر کفشهای طبی بودم. پدرم سعی داشت من روی ویلچر ننشینم. او میگفت که ویلچر برای بیمارستان است. من تا پنجم ابتدایی با یک عصا راه میرفتم و همین مساله باعث میشد که سرعت راه رفتنم کم باشد. یک روز وقتی به کلاس مدرسه رسیدم فهمیدم که کفش نپوشیدهام. من به خواهرم گفتم که مهم نیست کفش ندارم و پشت میزم نشستم. بچهها شروع به جیغ و داد کردند و به معلم گفتند که فاطمه کفش نپوشیده است. یادم میآید که معلم گفت شما چهکار دارید که کفش نپوشیده است. گاهی معلم هم فراموش میکرد که نمیتوانم راه بروم. او میگفت هرکسی سریع و مرتب بنویسد میتواند بیرون برود. وقتی مشقم تمام میشد میگفت برو بیرون از کلاس. به یکباره یادش میآمد که نمیتوانم راه بروم و میآمد و بغلم میکرد و میگفت کجای مدرسه دوست داری بروی من خودم میبرمت. یکی از معلمان دوره راهنماییام خیلی خوب روی من تاثیر میگذاشت. من به دانشگاه رفتم و درس خواندم. آرزو داشتم همیشه پیدایش کنم. یک روز که کلاس درسم در دانشگاه تمام شد یک دانشجو آمد و گفت خانم فلانی را میشناسی. گفتم بله چطور؟ گفت او مادر من است. من تا کنون به شما نگفتم چون فکر میکردم شاید فکر کنید که میخواهم سوءاستفاده کنم. از شما که برای مادرم تعریف کردم صبر نکرد که اسمتان را بگویم و به من گفت که اسم استادت رخشانی نبود؟ گفتم چرا. مادرم گفت من یک شاگردی داشتم که میدانستم به یک جایی میرسد. روز معلم بود. به من گفتند که یک خانم پشت در ایستاده و با شما کار دارد. من رییس دانشگاه بودم. گفتم که سخنرانی دارم و نمیتوانم بیرون بیایم. یک سبد گل برایم آورده بود که رویش نوشته شده بود «روز معلم مبارک» آنجا من مُردم که چرا گفتم نمیتوانم او را ببینم. فهمیدم که همان معلم مدرسهام است، بعد به خانهشان رفتم، اکنون هم با ایشان در ارتباط هستم. همیشه میگوید که خوشحال است مرا میبیند. امروز حسش را میفهمم وقتی میبینم که دانشجویانم در یک موقعیت خوب خدمت میکنند.
- روز اول مهر سال 70 به عنوان هیات علمی سر کلاس رفتم. با بچههای پزشکی کلاس داشتم. وقتی رفتم دیدم که کلاس درس من در طبقهی بالاست، در حالی که کلاس مناسب دیگری در طبقهی پایین وجود داشت. به بخش آموزش مراجعه کردم و خواستم که کلاسم را جابهجا کنند. مسوول آموزش گفت که با استاد آن کلاس هماهنگ کنید. من با استاد کلاس پایین صحبت کردم و خواستم که کلاس را جابهجا کنیم. استاد کلاس پایینی گفت که با استادت صحبت کن. دوباره به آموزش مراجعه کردم. من گفتم که میشود خودتان این کار را انجام دهید؟ من رخشانی هستم استاد کلاس بالایی. ظرف دو دقیقه همهی کارها درست شد و کلاس را جابهجا کردند. آن روز با گروهی از دانشجویانی کلاس داشتم که سهمیه رزمندگان بودند که البته بسیار درسخوان هم بودند. امروز هم پستهای مهمی در کشور دارند. بعد از اتمام کلاسم استاد کلاس پایینی آمد و من را صدا زد و گفت چرا نگفتی شما استاد هستید؟ من جواب دادم که استاد میتواند حقش را بگیرد. جرمتان سنگینتر شد؛ چون باید به دانشجو احترام میگذاشتید. من به این استاد گفتم که بسیار تعجب کردم از اینکه شما دنیا را دیدهای و خارج از کشور درس خواندهای اما اینگونه برخورد کردی!
- من یک بار در حرم امام رضا (ع) با مادرم در صحن بودیم. یک خانمی آمد و اسکناس 200 تومانی به طرف من دراز کرد. وقتی مادرم متوجه شد شروع به دعوا با آن خانم کرد و گفت که دختر من استاد دانشگاه است و به صد تا امثال تو پول میدهد! من از او خواهش کرد که سکوت کند. متاسفانه در جامعهی ما پر از اینگونه برخوردهاست.
- بعد از تمتع به حج عمره رفته بودم. به همهی شرایط وارد بودم. شبها در حرم تنها میماندم و صبح زود به هتل برمیگشتم. یک نفر از پشت سر چرخ من را هُل داد. اهل لبنان بود. او مرا سمت اتوبوسهای ایرانی برد. آنجا پر از مُحرمهای ایرانی بود. میخواستند به هتل شهدا بروند. هرچه از این فرد خواستم که برود قبول نکرد. اتوبوسها میآمدند و پر میشدند اما حتی یک نفر برنمیگشت که ما هم میخواهیم سوار شویم. من هر کاری میکردم که این فرد لبنانی برود. از آبروریزی ناراحت بودم. او عربی بلد بود. رفت و از مسوولشان سوال کرد. من گفتم که نمیتوانم مینیبوس سوار شوم. از او خواهش کردم که برود اما نرفت و گفت که تا شما را سوار نکنم نمیروم. در این حین یک جوان ایرانی با خانمش رسید. من از آنها خواهش کردم که وقتی اتوبوس آمد من را سوار کنند و گفتم که آبرویمان دارد مقابل این فرد لبنانی میرود. اتوبوس آمد و من سوار شدم و مرد لبنانی رفت. من سر پلهها ایستاده بودم. اتوبوس پر شده بود. آقای جوان از مردمی که نشسته بودند خواست که جایشان را به من که نمیتوانستم بایستم بدهند. یکی از آنها گفت من هم نمیتوانم بایستم. هیچکدام بلند نشدند و من برای اولین بار در تمام عمرم با عصا 20 دقیقه ایستادم. آنجا مکه بود و من با آدمهای مُحرم در یک جا بودم. من به خدا گفتم خدایا! تو را به خدا، من را زمین نینداز که این آدمها من را بلند نکنند. اصلا نمیفهمم که یعنی چه انسان به طواف کعبه برود و اینگونه برخورد کند. ببینید ما به کجا رسیدهایم. واقعا از نظر فرهنگی عقبگرد داشتهایم. این یعنی پسرفت فرهنگی! / ایسنا