یکی از راهکارهای سند تحول بنیادین آموزش و پرورش کشور، جذب افراد مستعد به حرفهی معلمی است. با توجه به این که دانشگاه فرهنگیان، جذب و تربیت معلم را به عهده دارد برای گفتگو دربارهی بهترین شیوهی جذب استعدادهای برتر به حرفهی معلمی، به سراغ دکتر محمود مهرمحمدی، سرپرست دانشگاه فرهنگیان رفتیم. ایشان از افراد برجستهی برنامهریزی درسی و تربیت معلم کشور محسوب میشوند و مجری طرح تدوین سند تحول بنیادین آموزش و پرورش نیز بودهاند.

جنابعالی قبل از اینکه مسئولیت دانشگاه را بپذیرید نقدهایی نسبت به دانشگاه فرهنگیان داشتید. این نقدها ظاهراً براساس یک تلقی از نقش و کارکرد دانشگاه فرهنگیان شکلگرفته است. آیا تلقی امروز شما از دانشگاه فرهنگیان متفاوت از گذشته است؟
تشکر میکنم از فرصتی که در اختیار من قراردادید تا بتوانم برخی ابهامات و شبهاتی که دربارهی بحث گذشتهی من در پیوند با دانشگاه فرهنگیان مطرحشده است را روشن کنم.
نقدهای من به دانشگاه فرهنگیان تا پیش از اینکه مسئولیت این دانشگاه را بپذیرم، حکایت از این داشت که ما از طریق جذب دارندگان مدرک دیپلم به دانشگاه فرهنگیان و واردکردن آنها به یک دوره چهارساله نمیتوانیم بهترین معلمان را برای آموزش و پرورش تربیت کنیم. خوب است که با این نیت و با پاسخ به این پرسش که آیا تربیت بهترینها برای حرفهی معلمی از این مجرا امکان پذیر است، در رویکرد تربیت معلم بازنگری کنیم. من این پرسش را به عنوان یک پرسش جدی و در سطح ملی و از سر دلبستگی به آموزش و پرورش و نظام مطرح کردم و تقاضا کردم که اهل نظر به این پرسش پاسخ بدهند. دیدگاههایی هم خودم در این زمینه داشتم که مطرح کردم و اگر لازم باشد چون درباره دیدگاههای من، ابهاماتی وجود داشته، توضیحاتی خواهم داد. اما الآن میخواهم بر این نکته تأکید کنم که نقد من نسبت به دانشگاه فرهنگیان در ذیل این پرسش ملی قرار میگیرد که بهترین شیوهی تربیت بهترینها برای معلمی چیست؟
مایلم به نکتهای هم اشاره بکنم. فکر میکنم که بسیار دور از منطق، عدالت و انصاف باشد که اگر کسی چنین پرسشی را مطرح کند، برخی به او نسبت ضدیت با تربیت معلم بدهند. به نظر من طرح چنین پرسشی در فضای باز و آزاد جمهوری اسلامی ایران اگر با برچسبهایی از قبیل ضدیت با تربیتمعلم همراه باشد بر خلاف منویات رهبری نظام باشد که همواره دعوت به آزاداندیشی کردهاند. واقعاً به دور از انصاف است که ما دعوت به اندیشیدن دربارهی راههای بدیل تربیتمعلم را بهطور مطلق حمل بر ضدیت با تربیت معلم بکنیم و این اتفاق افتاده و من امیدوارم کسانی که مخاطب این کلام و پیام بنده هستند در این معنایی که عرض کردم، قدری بیشتر تأمل کنند و ببینند که واقعاً از آن چه استنباطی میشود؟ یا اینکه باید در تفسیر خودشان تجدید نظر کنند.
من وقتیکه به دانشگاه فرهنگیان آمدم مسئولیتی را پذیرفتم و آن هم این بود که، بهرغم همهی دیدگاههای کارشناسی متفاوتی که در این مورد داشتم، به رویکرد فعلی به عنوان یک الزام اساسنامهای پایبند باشم. در این مدتی که مسئولیت دانشگاه فرهنگیان را داشتم سعی کردم که با تمام وجود به این رویکرد موجود ملتزم بمانم و اگر لازم باشد، توضیح خواهم داد که ما با تشریک مساعی مجموعهای از مدیران و همکارانمان در جهت تحقق بخشیدن به امر تربیتمعلم با توجه به رویکرد مندرج در اساسنامه چه فعالیتهایی انجام شده است. پس من زمانی که به دانشگاه فرهنگیان آمدم یک مسئولیت و مأموریتی را پذیرفتم که به طور منطقی و طبیعی بایستی بدان پایبند باشم و فکر میکنم که پایبند هم بودهام و همانطور که عرض کردم تلاشم در این جهت بوده است تا دانشجویانی که بر اساس رویکرد مصوب اساسنامه به دانشگاه فرهنگیان وارد شدهاند انشاءالله بتوانند از کیفیت تحصیلی، آموزشی و تربیتی مطلوبی برخوردار بشوند و حتیالامکان ما بتوانیم ذیل همین رویکرد هم بهترین نیروها را برای آموزش و پرورش تدارک ببینیم.
میدانید که دانشگاه فرهنگیان یک عنوان جدیدی در سیستم آموزشی ما است. اما سابقهی تربیت معلم پیش از دانشگاه تهران بهعنوان دارالمعلمین و معلمات و تربیت معلم از زمان وزارت معارف و … بوده و همچنین در آموزش عالی هم ما بخشی بهعنوان تربیت معلم و دانشگاههای تربیت معلم داشتیم که مهمتریناش شاید همان دانشگاهی بود که اخیراً نامش دانشگاه خوارزمی شد. دیدگاه شما نسبت به دو دیدگاه رایج قبلی چیست؟
من به عنوان کسی که مطالعه و تأملاتی در حوزه تربیت معلم داشتهام، به این نتیجه رسیدهام که ما میتوانیم به جای اینکه تنها از یک شیوه، به عنوان روش انحصاری برای تربیتمعلم استفاده کنیم، به اقتضای شرایط و موقعیت به شیوههای متعدد و متکثر بیندیشیم و شاید ترکیب این شیوههاست که میتواند به بهترین شکل امر تربیت معلم را سامان بدهد یعنی بتواند بهترین نیروها را در خدمت آموزش و پرورش کشور قرار دهد.
وقتی به این مقولهی تنوع و تکثر و خروج از انحصار در حوزهی روشها و رویکردهای تربیتمعلم رسیدم فکر کردم که آنچه جایش در کنار روش مصرّح در اساسنامه خالی است، روشی است که اسمش را روش مشارکتی گذاشتم و منظورم از مشارکت، مشارکت بین دانشگاه و آموزش و پرورش کشور و یک نوع تقسیم کار ملی است. چه دانشگاه بخواهد صفر تا صد تربیت معلم را تمشیت بکند، راه به جایی نمیبرد و چه آموزش و پرورش بخواهد صفر تا صد تربیت معلم را تمشیت بکند احتمالاً در تربیت بهترین معلمها با مشکل مواجه خواهد شد. بهترین کار این است که ما از ظرفیتهای موجود در کشور استفادهی بهینه بکنیم و مزیتهای طبیعی که بخش دانشگاهی یا آموزش عالی کشور دارد و مزیتهای فوقالعاده مهم و طبیعی که در اختیار آموزش و پرورش کشور است، را به خدمت بگیریم و از طریق تجمیع اینها به تربیتمعلم نظر بیندازیم و اهتمام بورزیم تا بتوان معلمان شایستهای را تربیت کرد.
مزیت طبیعی و ذاتی دانشگاه چیست؟ علم و داشتن پایگاههای مستحکم علمی و مجهز بودن به دانش روز است. مزیت آموزشوپرورش چیست؟ مزیت طبیعی و فوقالعاده مهم آموزشوپرورش برخورداری از نهاد مدرسه و دانش انباشته و البته غیر مدون تربیت در فضای عملی و کاربردی است. از آنجا که یک معلم باید از استحکام علمی خوبی برخوردار باشد؛ این بنیان دانشی را میتواند از دانشگاه کسب بکند و آن بنیاد عملی و حرفهایاش را میتواند از مدرسه و از طریق سهیم شدن در انبان دانش حرفهای ذخیره شده در پیکرهی آموزش و پرورش و مدرسه به دست بیاورد. پس چنین تصوری نسبت به شایستگیهای کلی که معلمان در دو بعد علمی و حرفهای باید داشته باشند، انطباق و تناظر مییابد با آنچه با ظرفیت ذاتی دانشگاه که علم است و دانش سازمانیافتهی بشری و آن بعد حرفهای که در مدرسه و آموزشوپرورش وجود دارد. من در ایدهی خودم دعوت میکنم به اینکه ما به این تناظر توجه بکنیم. تناظر بین شایستگیهای موردنیاز معلمان در یک شرایط مطلوب و ظرفیتهای موجود در سطح جامعه. این تناظر وقتی وجود دارد و وقتی بخشی از شایستگیها در یک نهاد، و بخشی دیگر در یک نهاد دیگر به بهترین شکل قابل استحصال است؛ چرا در یک نگاه ملی به امر تربیت معلم ما نیاییم یک پیوند را بین این ظرفیتها ایجاد بکنیم و این مجموعه را در خدمت امر خطیر تربیتمعلم قرار بدهیم؟
این بحث من است و بر اساس همین بحث است که نتیجه میگیرم که اگر دانشگاه (آموزش عالی) بخواهد بهتنهایی کار تربیتمعلم را انجام بدهد به سرنوشت خوبی منجر نمیشود.آموزش و پرورش هم اگر قرار باشد در یک سطح آکادمیک و دانشگاهی و متفاوت از آنچه که در سطح آموزشوپرورش اتفاق میافتاده در قالب مراکز تربیتمعلم به امر تربیتمعلم اهتمام بورزد، نمیتواند به تنهایی به بهترین شکل از عهدهی این کار بر آید. پس نتیجه میگیریم که اگر جایی بنام دانشگاه فرهنگیان تأسیسشده، این عنوان دانشگاهیاش حکایت از این دارد که باید یک اتفاق در کار تربیتمعلم از جنس اتفاقاتی که در دانشگاهها میافتد، در این دانشگاه بیفتد که همان تربیت علمی است. کار اساسی تربیت حرفهای معلم باید بتواند با سازماندهی مجدد ظرفیتهای خودش با هدایت دانشگاه فرهنگیان و در قالب برنامههای روزآمد، دقیق و حسابشده از ظرفیتهای مستتر در آموزش و پرورش استفاده کند تا تربیت حرفهای اتفاق بیفتد. نتیجه این میشود که یکی از شیوههای بدیل و مناسب در دانشگاه فرهنگیان برای اینکه بتوانیم بهترین نیروها را برای آموزش و پرورش کشور تربیت بکنیم، این خواهد بود که دانشگاه فرهنگیان از تمرکز و سرمایهگذاری در ساحت علمی صرفه نظر کند و تربیت علمی را به نهادهای مستقر علمی کشور بسپاریم و از جهت علمی به اعتبار اینکه معلم باید بنیادهای مستحکم علمی داشته باشد؛ با نهادهای علمی کشور رقابت نکنیم. در دانشگاه فرهنگیان به تربیت حرفهای کسی که از این بنیانهای علمی برخوردار شده بپردازیم و او را به یک مربی، آموزشگر و معلم با ویژگیهایی فرهنگی، تربیتی و حرفهای تبدیل کنیم.
بنابراین پیشنهاد این است که کار تربیت علمی را به ظرفیتهای مستقر علمی یعنی دانشگاهها و آموزش عالی واگذار کنیم و ما به دانشگاه فرهنگیان بهعنوان دستگاه تخصصی تربیت حرفهای معلمان اهتمام بورزیم. دانشگاه فرهنگیان باید خودش را به عنوان دانشگاهی در یک ردهی متفاوت که جایش در آموزش عالی کشور خالی است و اصلاً وجود ندارد، نشان بدهد که همان ردهی دانشگاه حرفهای است نه دانشگاه آکادمیک.
در مبانی نظری سند تحول گفته شده که وظیفهی آموزش و پرورش، تربیت عمومی نسل نوجوان آن هم در سن شش تا هجده سال است. اگر بخواهیم منصفانه نگاه کنیم، تربیت معلم دیگر نمیتواند وظیفهی آموزشوپرورش باشد.زیرا یک تربیت تخصصی است و تربیت تخصصی در آن سنخی از تربیت قرار میگیرد که در ورای فضای آموزش و پرورش است. بنابراین فکر نمیکنید این ایدهای که میگویید تا حد زیادی هم در مبانی و مستندات سند تحول دیدهشده و هم در خودِ اساسنامهای که ما میخواهیم در چهارچوبش عمل بکنیم؟ در سند تحول نیز، راهکار ۱۱/۱۰ بر «جلب مشارکت دانشگاههای برتر و حوزههای علمیه در امر تربیت تخصصی،حرفهای و دینی معلمان و کارشناسان با همکاری دانشگاه فرهنگیان» تأکید کرده است. یعنی به نظر میرسد که این رویکرد مشارکتی یک سازگاری با خودِ سند تحول هم دارد.
فراتر از آنچه از اسناد و اساسنامه بتوان استنباط کرد که دانشگاه فرهنگیان چنین اقتضائاتی دارد که به مشارکت بهطور جدی بیندیشیم و از ظرفیتهای گوناگون استفاده کنیم و تربیت معلم را بهعنوان یک مأموریت و رسالت ملی و نه دستگاهی ببینیم، این مطالب را میتوان مطرح کرد. آن کسانی هم که دست اندرکار تدوین اساسنامه بودند شاید استدلالهایی متفاوت از این را بتوانند اقامه بکنند. اما من میخواهم دوباره توجه بدهم به اینکه دانشگاه فرهنگیان باید مهمترین هدف خودش را این بداند که بتواند زمینهسازی برای جذب بهترین نیروها، جوانان و استعدادهای کشور به عرصه تربیت معلم بکند و بعد تمام توش و توان خودش را بکار بگیرد برای اینکه این بهترین استعدادها، آن بستر لازم برای رشد، تعالی و بالندگیشان در راستای تبدیلشدن به یک معلم در سطح مورد نظر نظام ما فراهم بشود.
اگر به تمام این بحثها از این زاویه بپردازیم بهتر است هیچ دلسوز نظام تعلیم و تربیت در اهمیت جذب بهترین استعدادها به جریان تربیتمعلم و هدایت کردن آنها به سمت آیندهی حرفهای خدمت در آموزش و پرورش کشور، شک نمیکند. همه میدانند که آیندهی این مملکت درگرو این اتفاق است. این استراتژیک ترین اتفاقی است که در یک نظام اجتماعی میتواند بیفتد که آیندهی آن نظام را بتواند تضمین کند. اگر هیچکس در این هدف شک ندارد که ما باید بسترسازی بکنیم که بهترینها جذب دانشگاه فرهنگیان که متولی اصلی امر تربیت معلم است بشوند، آیا واقعاً با تأکید بر این روش مصرح در اساسنامه که فعلاً دارد اجرا میشود، اتفاق میافتد یا ما باید برویم به سمت گوناگونی روشها؟ آیا این احتمال را نباید بدهیم که با تأکید بر این روش، ممکن است بخشی از بهترین استعدادها را ازدست بدهیم؟ من نمیخواهم این معنا از حرفم برداشت بشود که بهترین استعدادها به هیچ عنوان از این مجرا وارد عرصهی تربیت معلم نمیشوند. ولی واقعاً این احتمال را باید داد که ممکن است همهی کسانی که استعدادهای برتر، عشق به معلمی و گرایش حضور به عرصه تعلیم و تربیت دارند و متعلق به همین آب و خاک و دلدادهی همین نظام و مملکت هستند؛ اینها در آستانهی خروج از دبیرستان و در سن هجدهسالگی به این تحلیل، نتیجه و بلوغ لازم نرسیده باشند که چنین تصمیمی را گرفته باشند ولی درعینحال استعدادهای ویژه، شایسته و نابی باشند. این احتمال باید مبنای دیگری باشد برای اینکه ما را به تجدید نظر در این رویکرد برساند و واقعاً توجیه میکند که ما به خاطر جذب این گروه از افراد -که من یقین دارم که کم نیستند- راه را باز بکنیم. اینطورسیاستگذاری نشود که هرکس میخواهد وارد چرخهی تربیت معلم بشود ضرورتاً باید در آستانهی هجدهسالگی به این بلوغ رسیده و این تصمیم را گرفته باشد و اگر نرسیده باشد، شانس حضور در عرصه تربیتمعلم و خدمت به نظام تعلیم و تربیت کشور را برای ابد از دست داده و باید به فراموشی بسپارد. به نظر من این شرط سیاستگذاری بهینه برای استفاده از ظرفیتها و استعدادهای جوانان این کشور در خدمت تعالی تعلیم و تربیت کشور نیست و ما باید این فرصت را به کسانی که در آن آستانهی سنی نتوانستند به این جمعبندی برسند، یکبار دیگر باید این فرصت را در آستانه بلوغ فکری، ذهنی و اجتماعی بدهیم که اگر مایلاند به این عرصه وارد بشوند.
دانشجو معلمان در یک فرصت چهارساله در اختیار ما هستند و فرصت خوبی برای توسعهی شایستگیهای اخلاقی، اعتقادی و شایستگیهای مربوط به هویت ملی داریم. گویا در روش شما این فرصت را میگیرید و نمیتوانیم برایش راهی داشته باشیم.
پاسخ: بله! این ممکن است که یکی از ضعفهایی باشد که به این پیشنهاد یا روش بدیل وارد باشد. اما اضافه میکنم که تکوین هویت معلم در یک برنامهی سنجیدهی تربیت حرفهای که دو سال طول میکشد، به طور نسبی امکانپذیر است و این را هم بپذیریم که تکوین هویت حرفهای واقعاً در چهار سال هم به کمال نمیرسد. در آنهم یک نسبیتی است. این تکوین هویت بالاخره باید در طول زمان اتفاق بیفتد. ممکن است که کاستیهایی در این زمینه در سایهی اقبال به این روش حاصل بشود. اما چه چیزهایی به دست میآوریم؟ اینها را باید در یک جریان موازنهای نگاه بکنیم. ضمن اینکه از طریق رعایت بسیاری از ویژگیهای فرهنگی و تربیتی در ورود کسانی که بعد از اخذ مدرک لیسانس میخواهند به چرخهی معلمی وارد بشوند، میتوان بسیاری از این نگرانیها را برطرف کرد. ممکن است بعد از اخذ مدرک علمی از دانشگاههای کشور همهی کسانی که مایلاند وارد عرصهی تربیت معلم شوند، بنا به ملاحظاتی که اشاره کردید، موافقت نکنیم که وارد بشوند. بخشی از هویت مطلوب را میتوانیم در ورودیهایمان از طریق اعمال سازوکارهای گزینشی و انتخابی به دست بیاوریم و اعمال کنیم و آدمهایی که واقعاً خوی و خصلت تربیتی دارند و درعینحال در یک دانشگاه خوبی هم تحصیلکردهاند، اینها وارد بشوند. من به طور قاطع و با خوشبینی عرض میکنم که از این دست متقاضیان کم نداریم.
در برنامه درسی تربیت معلم جایی برای تقویت شایستگیهای اخلاقی، اعتقادی و ملی دیدهاید؟
حتماً! فهرست شایستگیهای معلم بر اساس سند تحول بنیادین آموزش و پرورش خیلی مفصل و مطول است. ما حتماً نگاهمان به شایستگیهای اخلاقی، دینی، تربیتی، فرهنگی، فنی، حرفهای است که در سند مذکور آمده است. همه اینها در حد مقدورات و امکانات دانشگاه فرهنگیان باید در وجود یک دانشجو معلم متجلی شود. قطعاً برنامه ما به همهی مؤلفهها میپردازد. کما اینکه در دورهی چهار ساله هم ما تمام این موارد را در برنامه جانمایی کردهایم. درست است که ظرف برنامه در دورهی دو ساله تنگتر میشود اما پرداختن به این شایستگیها، جایگاه و موضوعیتش را حفظ میکند.
به ۳۵ واحدی که برای تربیت دینی در نظر گرفته شده است، ملتزم هستید؟
در دورهی چهار ساله کارشناسی که به این ۳۵ واحد ملتزم بودهایم. در دورهی کارشناسی ارشد هم اگر قرار باشد که به عنوان روش بدیل پذیرفته شود، اصل موضوع حفظ میشود اما میزان و تعداد واحدها به فراخور ظرف کارشناسی ارشد طراحی میشود.
شما از تکثر روشها صحبت میکنید. آیا منظور این است که دورهی کارشناسی باید حذف شود و تبدیل شود به دورهی کارشناسی ارشد؟ یا باید در کنار دورهی کارشناسی، باید دورهی کارشناسی ارشد هم داشته باشیم تا افرادی که در ۱۸ سالگی دانشگاه فرهنگیان را انتخاب نکردهاند اما امروز علاقه و استعداد معلمی دارند از این حرفه محروم نشوند؟
مراد بنده تکثر و تنوع روشها است نه اینکه به یک روش محدود شویم. حرف من این است که همه ما بدون تعصب به موضوع بسیار بسیار خطیر تربیت معلم بیندیشیم و در یک فضای کاملاً مسئولانه و غیرمتعصبانه به این پرسش کلیدی پاسخ دهیم که شرط جذب بهترین نیروها و استعدادها به آموزش و پرورش چیست؟ آیا با تأکید انحصاری بر روش مصرح و مندرج در اساسنامه می توان به این هدف (تأمین بهترینها) جامهی عمل پوشاند؟ اگر این هدف و پرسش مد نظر باشد، میتوانیم به جمعبندی برسیم و احتمالاً جمعبندی این است که باید از روشهای مختلف و متنوع استفاده کنیم.
شدت و ثقلی که هر کدام از این روشها باید داشته باشد، موکول میشود به شرایط و مقتضیات زمانی و مناطق مختلف کشور. باید با گزینههای مختلف به صورت منعطف مواجه شویم تا آنها را در خدمت تحقق هدفِ جذب باستعدادها بگیریم نه اینکه ما در خدمت گزینههای موجود قرار بگیریم. ممکن است در مقاطع زمانی مختلف به روشهای متفاوتی روی بیاوریم و در سیاستهای پذیرش دانشجو، منعطف و سیال برخورد کنیم.
شایستگیهای دانشی یک معلم متفاوت است با شایستگیهایی است که یک متخصص باید در دانشگاه کسب کند. فردی که قرار است معلم فیزیک شود باید آموزش فیزیک را یادبگیرد یا خود فیزیک را؟ به نظر میرسد که مزیت نسبی دانشگاه فرهنگیان تأکید بر یاددهی آموزش علوم است نه خود علوم. چرا بر این نکته تأکید نمیکنید؟
من دقیقاً بر همین نکته تأکید دارم. ما باید یک دانشگاه حرفهای باشیم. دانشگاه حرفهای در تربیت معلم یعنی دانشگاهی که به تربیت آموزشگر و مربی اهتمام میورزد. از مثال خود شما استفاده کنم: ما میخواهیم آموزشگر فیزیک تربیت کنیم. بحث این است که چه روشی برای این مقصود مؤثرتر است. اولاً ورودیهایمان آدمهای خوش استعدادی باشند. ثانیاً از سواد علمی مطلوبی در رشتهای که معلم آن رشته میشود برخوردار شود.
حد این مطلوبیت کجا است؟ آیا این حد متفاوت با کسی نیست که قار است پژوهشگر فیزیک شود؟
بله. این مطلوبیت قابل بحث است. از نظر من در حد یک دانشجوی کارشناسی است. چه اشکالی دارد که در حد یک تحصیلکردهی خوب دورهی کارشناسی آن رشته، سواد علمی برای معلم قائل باشیم؟
یعنی پژوهشگر فیزیک و معلم فیزیک باید به یک میزان سواد دانش فیزیک داشته باشند؟
در روشی که من ارائه میکنم، بحث این است که ما در دورهی کارشناسی دیگر نمیخواهیم آموزشگر فیزیک تربیت کنیم. شما یک وقت میخواهید در دورهی کارشناسی معلم فیزیک تربیت کنید، طبیعتاً ظرف زمانی تقسیم میشود بین آموزشهای علمی و آموزشهای حرفهای. ما الآن این تقسیم را انجام دادهایم و یکی از بزرگترین چالشهایمان در طراحی برنامه این بود که متخصصین امر آموزش مثل آموزش فیزیک، زیست، تاریخ، تربیت بدنی و … اعتراض داشتند که این سهمی که برای صلاحیتهای علمی در نظر گرفته شده است، کافی و وافی به مقصود نیست. این خودش یک نکته است که در ظرف کارشناسی، این دو دسته شایستگیها (علمی و حرفهای) به اندازه مورد نیاز قابل جمع نیست. هر کدام که غلبه کند، برنامه درسی تربیت معلم توازنش را از دست میدهد و تمرین عملی ما در این مدت این بوده است که حق هر یک از دو دسته شایستگیها نمیتواند به صورت متوازن در دورهی کارشناسی ادا شود.
پیشنهاد ما این است، آنجایی که امکانش وجود دارد، در یک ظرف زمانی برههی دیگر، قبل از اینکه فرد بخواهد اراده کند بیاید معلم شود، بگذاریم برود در شتهی مورد علاقهاش تحصیل کند. وقتی از استحکام علمی لازم برخوردار شد و به هر دلیلی به این نتیجه رسید که گرایشهای تعلیمی و حرفهایاش رشد یافت وارد یک چرخهای شود و از او یک آموزشگر فیزیک ساخته شود، یک آموزشگر دینی، آموزشگر هنر و … ساخته شود. آنوقت وجه ممیز دانشگاه فرهنگیان که آن را دردانه و ممتاز میکند، هنری است که در منقلب کردن آدمها از یک آدم صرفاً علمی به یک آموزشگر حرفهای از خودش نشان میدهد. این باید هنر یک دانشگاه حرفهای باشد. هنر یک دانشگاه حرفهای این نیست که بتواند با بهترین کیفیت علمی، به کسی که میخواهد معلم ریاضی شود، سواد ریاضی بیاموزد. این رقابت، رقابت مقرون به صواب و صلاحی هم نیست که ما بگوییم در بخش علمی دانشگاه فرهنگیان بگوییم میخواهیم بهترین دپارتمانها و امکانات را فراهم کنیم. این رویکرد، وجه ممیز دانشگاه فرهنگیان را طبعاً مخدوش میکند. همه اینها اتفاقاً حکایت از این میکند که ظرف دورهی کارشناسی برای هر دو دسته شایستگی علمی و حرفهای جواب نمیدهد.
در ماده ۲۸ اساسنامه، راهی برای ورود فارغالتحصیلان دورهی کارشناسی سایر دانشگاهها به دانشگاه فرهنگیان فراهم شده است تا در یک دورهی یکساله برای معلمی مهیا شوند. بنابراین در اساسنامه هم یک نگاه انحصارگرایانه که فقط یک روش را معتبر بداند، وجود ندارد.
ماده ۲۸ اساسنامه، این را پذیرفته است که دانشگاه فرهنگیان در شرایطی برود به سمت استفاده از دانشآموختگان دانشگاهها و در قالب یک دورهی حداکثر یکساله، معلم تربیت کند. یک تفسیر این است که این گونهگونی و تکثر به رسمیت شناخته شده است. ضمن اینکه این ظرفیت را باید به فال نیک گرفت، اما واقعیت این است که اساسنامه این کار را با قیودات فراوانی پذیرفته است و از جنس اضطرار اکل میته است. در هر حال این ظرفیت اساسنامه قابل استفاده است و بر طبق آن، روش بدیل در تعارض با اساسنامه تلقی نخواهد شد.
دانشگاه فرهنگیان برای پاسخگویی به نیازهای زیاد آموزش و پرورش در نیروی انسانی باید از نظر کمّی به طور محسوسی توسعه پیدا کند و به یک دانشگاه با ۱۶۰ – ۱۷۰ هزار دانشجو تبدیل شود. این کار به مصلحت آموزش و پرورش نیست چون به کیفیت لطمه میخورد. دانشگاه فرهنگیان باید در قالب اساسنامه موجود در عین حال که دورهی کارشناسی را ادامه میدهد باید دو کار برای پاسخگویی به نیازهای آموزش و پرورش انجام دهد. یکی اینکه ببیند چگونه میتواند در دورههای کوتاهمدتتر نرخ خروجیاش را افزایش دهد. و این توجیهی است برای روشی که ما پیشنهاد میکنیم چون دوره را از ۴ سال به ۲ سال تقلیل میدهد. دوم اینکه اگر باز هم نتوانست پاسخگوی تمام نیازهای آموزش و پرورش باشد، باید از ظرفیت سایر دانشگاهها برای تأمین بخش باقیمانده استفاده کند و در واقع تأمین کل نیازهای آموزش و پرورش را مدیریت کند. دانشگاه فرهنگیان مرجع تأمیین کنندهی کل نیازهای نیروی انسانی آموزش و پرورش باشد و در این تأمینکنندگی، بخشیاش را مستقمیاً به عهده میگیرد و بخش دیگری را با برونسپاری و نظارت و مدیریت کردن جریان تربیت معلم انجام دهد.