آیت اللّه استاد عبد اللّه جوادی آملی فقیه و شارح حکمت متعالیه
اشاره:«پدرم دست ما را گرفت و راهنمایی کرد و گفت:اولین درس را باید بزرگواری به شما بدهد، که خود تزکیه شده باشد.این بود که رفتیم خدمت مرحوم آیت الله فرسیو رضوان الله تعالی علیه، ایشان هم اولین درس را فرمود که:«بسم الله الرحمن الرحیم اول العلم معرفة الجبار و آخر العلم تفویض الامر الیه»و آنچنان این جمله را معنا کردند که هنوز مدیون آن سروش غیبی آن بزرگ استاد هستم،البته آنچه را که آنها آموختند این است که اول علم همان آخر علم است و آخر علم همان اول علم است و آن شناخت خداوند و تفویض امر به سوی اوست و برای این بود که طلاب با این تهذیب نفس و تزکیه تربیت بشوند.»
این عبارات از فرمایشات آیت الله استاد عبد الله جوادی آملی است که خود فرمودهاند راه فرزانگی را چگونه آغاز کردهاند.و از چه راه پس از طی مدارج علمی به معارج احکام و حکم و لطائف معارف و کلم دست یازیدهاند و در این رهگذر، با نفسی مهذب توانستهاند سلوکی دائمی به سوی مبدأ کمال داشته،از چشمهسار زلال عرفان و معرفت سیراب شوند.و الحمد لله این همه اندوخته را دامن دامن در اختیار طالبان علم و رستگاری قرار دهند که پروردگار پاک،عالمان راستین دین را هم علم داد و هم توفیق عمل و نشر آن.
توصیهء استاد به طلاب علوم دینیه و دانشجویان دانشگاهها چنین است:
«خداوند سبحان فرمود: انسان مسافر است و ممکن نیست پایان این سفر به لقاء خدا ختم نشود. برخی با طراوت چهره به سمت رحمت حق مینگرند.و عدهای با وجوه درهم و گرفته،خدا را با قهر ملاقات میکنند.در قرآن کریم تنها یک زاد راه،یک توشه آمده است.و آن تقوا و پرهیزکاری است.و اینکه انسان علم را برای خدای سبحان بخواهد و برای خدای سبحان به آن عمل کند و برای رضای خدای سبحان آن علم را به دیگران بیاموزد وگرنه خدای ناکرده در آیندهء نزدیک یا دور،هرچه در مدرسهها آموخته است از کف بدهد و
«لا یعلم بعد علم شیئا»
بشود.«تقوای علمی»آنست که در بحثها فخرفروشی نکنند و به جدال هم نپردازند.نه آنچه میدانند به رخ دیگران بکشند،نه آنچه نمیدانند از فراگیریش استنکاف داشته باشند.چاره جز تقوای علمی نیست.
مخصوصا در شرایط کنونی که کشور بیش از هر چیز نیاز به اخلاق دارد.این انقلاب و این رهبری انقلاب و این فداکاری ایثارگران و این مردم فداکار که بحق در برابر استکبار جهانی ایستادهاند و خدا این چنین آنها را نصرت کرده و میکند،جا دارد که انسان همراه این قافله با زاد راه تقوا سفر کند.
«و تزودوا فان خیر الزاد التقوی.»
کیهان فرهنگی:بسم الله الرحمن الرحیم، باید از حضرت عالی تشکر کنیم که لطف فرمودید دعوت ما را پذیرفتید و همچنین از آقای حجت الاسلام و المسلمین رضا استادی که محبت کردند موجبات این دیدار را فراهم کردند و همیشه هم به ما لطف دارند.همینطور از آقای دکتر سروش که با فروتنی خاص خودشان تا قم برای انجام این امر تشریف آوردهاند.شما،شمارههای کیهان فرهنگی را ملاحظه فرمودهاید،و با شیوهء کار ما تا حدودی آشنا هستید مقدمتا اگر تذکر مسائلی را ضروری میدانید بفرمایید.
آیت الله استاد عبد الله جوادی آملی:اعوذ بالله من الشیطان الرجیم.بسم الله الرحمن الرحیم.از محبت و بردباری آقایان بسیار متشکرم.خداوند سبحان به حق اهل بیت عصمت و طهارت علیه السلام و الصلوة،بر همهء ناشران علوم اسلامی و شما توفیق عنایت نماید تا بتوانید میراث علوم اسلامی را با بهترین وجه احیا کنید.اصل این کار،برای اینکه علوم اسلامی منتشر و شناسایی بشود و به خدماتش ارج نهاده شود کار بسیار خوبی است و معرفی آقایان در حقیقت معرفی علم است.
امیدواریم این مؤسسه و دیگر مؤسسات علوم اسلامی به یاد حق باشد و خدا به یاد همهء دستاندرکاران ترویج علوم اسلامی باشد،ان شاء الله.
حجت الاسلام و المسلمین رضا استادی: حاج آقا،بنا به رسم،لطفا مقداری از اوایل تحصیل و تدریس خود بفرمایید.من وقتی که در سنهء 34 یا 35 برای خواندن حاشیهء ملا عبد الله،به مدرسهء مروی آمدم دقیقا یادم نیست که حضرت عالی آنجا چه تدریس میفرمودید شاید مطول بود.ولی چند سالی مثل اینکه تهران تشریف داشتید.یک قدری از آن زمان برایمان بگویید.
استاد جوادی آملی:عرض کنم که بنده سال 1312 هجری شمسی در آمل متولد شدم.در یک خانوادهء روحانی به دنیا آمدم.مرحوم پدرم از علمای آمل بود و تمام فشارهای دوران رضاخانی را-مثل سایر علمای ایران مخصوصا علمای رنج دیدهء شمال-تحمل کرد.با اینکه به حسب ظاهر هیچ رغبتی نبود کسانی که در آن سنین زندگی میکردند به علوم اسلامی توجه کنند و طلبه بشوند،اما این شوق ناخودآگاه هم در بنده پیدا شد و هم مرحوم پدرم زیاد اصرار میکرد.تمام تلاش و کوشش ما این بود که طلبه بشویم.چندین فرزند خداوند به ایشان داد که همه درگذشتند و فقط یک خواهر قبل از من به دنیا آمد.
بعد از آن،یکی از آشنایان خوابی دیده بود که خدای سبحان،عصایی به وسیلهء یکی از بزرگان به پدرم داده و گفته است این عصای دست شماست،این را بگیر.بعد از آن خواب هم خدای سبحان ما را به پدرمان اعطا کرد و ایشان مطمئن بود که این بچه،به این زودیها نمیمیرد.
تمام آرزویش این بود که من طلبه بشوم.با اینکه هیچ رفاه و نشاطی از روحانیت و آخوندی از لحاظ مادی نداشتند.چه فقر و اهانتی را که تحمل نکردند،اما یکی از بهترین عوامل اشتیاق مرحوم پدرم به لباس روحانیت و شئون آن وجود مرحوم دایی بزرگوار ایشان بوده است،دایی ایشان مرحوم آیت الله میرزا احمد درپایی-پدر جناب آقای دانش پژوه که از محققین بنام دانشگاه هستند-مجتهد و در نجف از شاگردان بنام مرحوم آخوند و آیت الله رشتی بود.از آنها اجازهء اجتهاد گرفت و به ایران برگشت.ایشان شیفتهء علوم الهی بود و نسبت به مرحوم پدر هم دایی بود و هم مربی و هم معلم،و او را پیش خود پروراند و نسبت به ایشان بحق،حق تعلیم و تربیت الهی دارد و چون مرحوم پدرم آن زهد را در زندگی ایشان دیده بود،لذا همهء فشارها را میتوانست تحمل کند.چون
«ان مع العسر یسرا»
یعنی واقعا اگر کسی در راه خدا قدم بردارد،سختی برای او آسان میشود.و تا به جایی میرسد که کار آسان از او نشأت میگیرد.یعنی آسانی و آسان به این است که به او تکیه میکند.
حوزهء علمیهء آمل
دوران تحصیلی ابتدایی بنده در سالهای 25-1324 هجری شمسی در آمل تمام شد،و پائیز همان سال یعنی سال تحصیلی 26-1325 وارد حوزهء علمیهء آمل شدم.
آن روز،حوزهء علمیهء آمل علمایی بنام داشت.
محرومیتهایی که اینها مدتها دیده بودند باعث شده بود که شوق تربیت طلبه را داشته باشند و رسالت الهی هم ایجاب میکرد که اینها حوزهها را احیا کنند،لذا همان چند سالی که ما در آمل بودیم،حوزهء گرمی داشتیم.از سال تحصیلی 26-1325 وارد مدرسهء مسجد جامع آمل شدیم.آنجا مقدمات را خدمت مرحوم پدرم و همچنین،سیوطی،حاشیه،جامی،مطول و مقداری از شرح لمعه را خدمت مرحوم پدرم و خدمت مرحوم آقای اشراقی و مرحوم آقای اعتمادی و سایر علمایی که در آن مدرسه تدریس میکردند خواندم،اما قسمت مهم شرح لمعه را پیش مرحوم آقای آقا شیخ فضل الله طبرسی که از علمای بنام آمل بود خواندم و قسمت اوامر قوانین را خدمت مرحوم حاج آقا ضیای آملی خواندم و قسمت مهم قوانین و همان جلد اول را پیش مرحوم آیت الله غروی ره خواندم.مرحوم آقای غروی از شاگردان بنام مرحوم آخوند ره بود و من شخصی به آن هوش و ذکاوت در حوزهها کمتر دیدم.با اینکه سنشان به حدود 92 رسیده بود اما هوش علمیشان محفوظ بود یعنی آن وقتی که قوانین را برای ما تدریس میکردند،تقریبا حدود بیش از 45 سال بود که از حوزهء نجف به آمل آمده بودند.
عقل ایشان اگر از علمشان بیشتر نبود،کمتر هم نبود ایشان بسیار ساکت و کمگو و گزیدهگو بود و محضرش آموزنده و بسیار بسیار سنگین بود.مرحوم آیت الله غروی و مرحوم آیت الله فرسیو ره از شاگردان بنام مرحوم آخوند در حوزهء علمیهء نجف بودند مرحوم آقای فرسیو به زهد و تقوی معروفتر بود مرحوم پدرم اصرار داشت،من اولین درس جامع المقدمات را خدمت مرحوم فرسیو بخوانم لذا روزی که خواستم طلبه بشوم،دست مرا گرفت و راهنمایی کرد و گفت اولین درس را باید آن بزرگوار به شما یاد بدهد.رفتیم حضور مرحوم آیت الله فرسیو ره و ایشان هم اولین درس را که:«بسم الله الرحمن الرحیم. اول العلم معرفة الجبار و آخر العلم تفویض الامر الیه»را به من آموختند و آنچنان این جمله را برای من معنا کردند که هنوز مدیون سروش غیبی آن بزرگ استاد هستم.آنها به ما آموختند که اول علم همان آخر علم است و آخر علم همان اول علم است.شناخت خدا و تفویض امر به سوی اوست.این بود که آنها اصرار داشتند طلاب با این تهذیب نفس و تزکیه تربیت بشوند.
4 سال را در مدرسهء مسجد جامع آمل گذراندم، چند صباحی هم در مدرسهء مسجد هاشمی آمل و سال پنجم را هم در مدرسهء امام حسن عسگری ع آمل گذراندم که آن مدرسه از همهء مدارس آمل پربرکتتر بود،چون نوع طلاب آنجا-گر چه کم بودند-اهل شب زندهداری بودند و توفیقاتی که در آن مدرسه،یکساله نصیب ما شد پیدا بود که از برکات همان نام مبارکی است که روی این مدرسه است.مرحوم حاج آقا ضیاء آملی آنجا قوانین تدریس میکردند و فن شریف علم الحدیث را هم ایشان (به تصویر صفحه مراجعه شود)
مرحوم آیت الله میرزا مهدی الهی قمشهای رواج دادند.امالی مرحوم شیخ صدوق را هم آنجا برای ما تدریس میکردند و در کنارش حفظ قرآن و تفسیر قرآن را هم از همانجا آغاز کردیم.ایشان معتقد بودند که اینگونه از علوم مادام که با کتاب و سنت تنگاتنگ رابطه نداشته باشد،انسان طرفی نمیبندد.
این فقه رایج ما اولش معرفة المیاه است و آخرش«تفویض الترکه الی الورثه»است.یعنی اول از میاه شروع و آخر به ارث ختم میشود و اگر در کنار آن،این مسائل اخلاقی و اعتقادی نباشد،انسان نوری احساس نمیکند.این است که آنها اصرار داشتند در کنار این مسائل حوزوی و رایج،مسائل اخلاقی و اعتقادی را هم که رابطهء عملی با انسان دارد،تدریس کنند.
در تهران
وقتی که دورهء قوانین و شرح لمعه تقریبا به پایان رسید،به تهران آمدیم.در تهران باز مرحوم پدرم مرا خدمت مرحوم آقا شیخ محمد تقی آملی برد چون ایشان گذشته از مقام فقاهت و علم و آگاهی به علوم عقلی و نقلی،بسیار وارسته و مهذب بود.
پدرم مرا حضور ایشان برد تا مشورت کند که کجا درس بخوانم و چه درسی بخوانم؟در کدام مدرسه و پیش کدام استاد؟مرحوم آقا شیخ محمد تقی آملی ره ما را به مدرسهء مروی راهنمائی کردند و گفتند جای خوبی است.چون بهترین مدرسه در آن وقت،مدرسهء مروی بود.در آنجا درس در سطوح عالیه گفته میشد.
معقول و خارج گفته میشد.از علمای بنام آنجا یکی مرحوم حاج آقا عماد بود و دیگری مرحوم حاج سید عباس فشارکی.اینها آیات الهی در ابعاد گوناگون بودند.بسیار مدرسهء خوبی بود.گذشته از این بر اساس وقفنامهای که مدرسهء مروی دارد،هر طلبه موظف است که در شبانهروز مقداری قرآن تلاوت کند.
تقریبا از سال تحصیلی 30-1329 به تهران آمدیم و تا شهریور 5-1334 در مدرسهء مروی ماندیم.آنجا قرار بر این بود که انسان هم درس بخواند و هم درس بدهد و هم یک بحثی بکند که خواندهها هم ملکه بشود،این بود که ما این 3 برنامه را در کنار هم داشتیم.در این چند سالی که تهران بودیم،گذشته از درسهای رایج یعنی:مکاسب و رسائل و کفایه،بعضی از اساتید ما به ما گفته بودند که مرحوم شیخ ره در مکاسب بینظر به ریاض نیست و طلبهای میتواند از عهدهء مکاسب خوب بربیاید که بر ریاض اشراف داشته باشد.لذا ما قبل از مکاسب،مقداری ریاض خواندیم.بعد مکاسب را خدمت مرحوم آقای جاپلقی و پیش یک بزرگوار دیگر از اول مکاسب تا آخر مکاسب خواندیم،رسائل را پیش مرحوم سید عباس فشارکی از اول تا آخر خواندم.
بعد،کفایه را هم خدمت همان بزرگوار خواندم.وقتی رسائل و مکاسب و کفایه با مقداری از ریاض تمام شد و خواستیم شرح منظومه بخوانیم-این را هم اساتید و علمای آمل به ما یاد داده بودند که ما از آنها بحق متشکریم و گفتند شما اول کلام بخوانید.یعنی اصول اعتقادیتان مستدل باشد،بعد شروع کنید به فلسفه و ما این را شنیدیم-بعد از خواندن شرح تجرید شروع کردیم به شرح منظومه.برای شرح منظومه،استاد پیدا نکردیم.
اواخر بیماری مرحوم آقا میرزا مهدی آشتیانی ره بود که بر این علوم مسلط بودند در این مدت خدمت 4 استاد رسیدیم که شروع به خواندن شرح منظومه کنیم ولی سرانجام نشد زیرا مسلط نبودند،تا اینکه خدمت مرحوم آقای شعرانی و مرحوم آقای الهی رسیدیم.این دو بزرگوار هم بر شرح منظومه مسلط بودند هم بر اشارات و هم بر اسفار.بعد از گذشت شرح منظومه، آشنایی با حکمت مشاء را لازم دانستیم برای اینکه نوع بیانات مرحوم ملاصدرا در حکمت متعالیه ناظر به حکمت مشاء میباشد و بهترین کتابی که در حکمت مشاء قابل عرضه است همان شرح اشارات مرحوم بوعلی است.شرح اشارات در حقیقت تضارب آرای استاد و شاگردان و محشیان و شارحان است.از یک طرف نظر ابن سیناست و از یک طرف شرحی که امام رازی کرده است و از سوی دیگر شرحی که مرحوم خواجه کرده،کتابی است بسیار سنگین.مرحوم خواجه ره دربارهء اشارات میگوید به اینکه:«این نصوصش مانند فصوص جواهر است و فصوصش مانند نصوص است که بسیاری از عبارتهای ابن سینا شبیه به نصوص روایات است»لذا مرحوم آقای شعرانی ره این جملهها را بسیار تکرار میکرد.میفرمود به اینکه بعضی از عبارتهای ابن سینا مثل روایات است و نمونههایی هم ذکر میکردند.البته اصل این سخنان از مرحوم خواجه است که در مقدمهء شرح اشارات آمده است.
مرحوم آقای شعرانی ره در طبیعیات خیلی ماهر بود.ایشان مثالهایی را هم که ذکر میکند،یا هندسی است یا طبیعی،یا طبی و مانند آن،اگر چه ممکن است مثال در اصل آن بحث نقش نداشته باشد ولی وقتی طلبه میبیند که این مثال را استاد خوب بیان نکرد آن حسن قبول را دربارهء گفتههای استاد از دست میدهد و احیانا بعضی از این ظرافتهاست که از راه مثل میتواند مشکل ممثل را حل بکند.نوع مثالهایی که دیگران به کمک یک مسئلهء سادهء عرفی القا میکردند، مرحوم بو علی با مسائل طبیعی و ریاضی و امثال ذلک، القا میکرد.مرحوم آقای شعرانی ره در این بخشها خیلی مسلط و قوی بود،لذا طبیعیات اشارات را حضور ایشان خواندیم.
مرحوم آقای شعرانی در ریاضیات هم خیلی مسلط بودند و علاقهء شدیدی هم به ریاضیات و طبیعیات داشتند و این درسها را باید حتما مطالعه میکردند و میگفتند،ولی برای آن درسها اگر توفیق مطالعه هم پیدا نمیکردند باز مسلط بودند.فکر،فکر ریاضی و طبیعی بود.لذا شرح چغمینی را هم خدمت ایشان خواندیم.مقداری از مقدمهء زیج بهادری را هم خدمت ایشان خواندیم تا وقتی که از تهران به قم آمدیم و متأسفانه ادامهء آن بحثهای طبیعی و ریاضی هم قطع شد.
اما مرحوم آقای الهی قمشهای ره با آن ذوق لطیفی که داشت الهیات را تدریس میکرد،یعنی از نمط چهارم تا پایان نمط دهم را ایشان تدریس میکرد.
مرحوم آیت الله میرزا ابو الحسن شعرانی درس مرحوم آقای الهی با روحتر و پرورندهتر بود.
مرحوم آقای الهی وقتی که به نمط نهم و دهم رسیدند سعی کردند از آنچه لازمهء پرورش روح است دریغ نکنند و بگویند.آن وقتها هم ما از مدرسهء مروی تا خیابان خراسان-منزل آقای الهی-را به ناچار پیاده میرفتیم.
چون چهار راه سیروس قبلا سه راه بود و ناچار بودیم از محلهء عودلاجان پیاده برویم.برای اینکه وضع اتوبوسها طوری بود که هر که قویتر بود سوار میشد برای مثل ماها،سوار شدن به داخل اتوبوس کار آسانی نبود لذا از مدرسهء مروی تا منزل مرحوم آقای الهی پیاده میرفتیم.فاصله هم کم نیست،و در هوای سرد و برفی،طی این راه آسان نیست.چون ایشان هنگام روز در دانشگاه تدریس داشتند،لذا ما شب حضورشان میرفتیم و نماز مغرب را به ایشان اقتدا میکردیم.
ایشان بین نماز مغرب و عشا اشارات را تدریس میکردند و اصرار داشتند که نمازشان اول وقت خوانده بشود.اولین بار هنگام مغرب وقتی خسته و رنجدیده از این سرمای زمستان پر برف وارد اتاق ایشان شدیم این شعر را خواندیم که:
ساکن مدرسه را گوشهء ابروی نشانده تا دگر در پی تحصیل اشارات نکوشد/
ایشان فورا بیتی از غزل معروف خودشان خواندند که:
شرح اشارات ابرویش بنگارم غمزهء چشم نگار اگر بگذارد.
این غزل بسیار خوبی است.
غزل شب تعطیل
گل برم از باغ خار اگر بگذارد غمزهء آن گلعذار اگر بگذارد
از خم و پیچ سپهر دون رهم آسان پیچ و خم زلف یار اگر بگذارد
چشم نپوشم ز نقش دفتر دانش چشم بت هوشیار اگر بگذارد
شرح اشارات ابرویش بنگارم غمزهء چشم نگار اگر بگذارد
طی کنم اسفار عشق را سفر اینست قافلهء روزگار اگر بگذارد
روی نیارم ز حجره جانب صحرا ناز گل نوبهار اگر بگذارد
حل کنم اشکال جوهریت جان را نه عرض بیعیار اگر بگذارد
زمزمهء عاشقانه در شب تعطیل برکشم از دل وقار اگر بگذارد
برکشم از پرده راز درس حکیمان سوزنی و ساز تار اگر بگذارد
فاش کنم راز عقل و عاقل و معقول نرگس مست و خمار اگر بگذارد
این غزل،از غزلهای خیلی با حال آقای الهی است.
جواب ما را با همین دادند که:بالاخره شرح اشارات نوشتن کار آسانی نیست«غمزه چشم نگار» نمیگذارد،با یک«اشاره»مسئله حل نمیشود.
تا اینکه رسیدیم به جایی که مرحوم بو علی نمط نهم را شروع میکند،امام رازی با اینکه تا آنجا به جرح پرداخته است،آنجا اعتراف میکند و میگوید:قبل از بو علی و بعد از بو علی،کسی عرفان را به این زیبایی و استدلال ننوشته است و بحق،مستدل و خوب نوشته است.گاهی،سخن ابن سینا به اینجا میرسید که:انسان برای تلطیف روح،یک سلسله معاونانی لازم دارد، تذکر،موعظه،نقل کردن سخن از کسی که مقبول الاثر است،شنیدن کلام از کسی که حرف او در دل مینشیند،و امثال اینها،اثر دارد،.گاهی هم یکی از معاونان اهل راه همان،نغمهء رخمه است، همان حسن صوت است،همان تغنی به قرآن است،همین که میگویند مستحب است مؤذن صیّت باشد،خوش صوت باشد،قرآن را با صوت خوب بخواند و امثال ذلک،این جزو کمکهای انسان است.
در جلسهء درس مرحوم آقای الهی آنها که همیشه میآمدند 2 الی 3 نفر بیشتر نبودند،جناب آقای ربانی خراسانی هم-که از علمای بنام فعلی تهران هستند- از شاگردان مرحوم حاج مهدی الهی قمشهای و مرحوم آقای رفیعی و سایر آقایان بودند.وقتی که ابن سینا به اینجا رسید که گاهی نغمهء رخمه لازم است،بعد از درس پیشنهاد داده شد که مناسب است که بعد از درس، غزلهای مرحوم الهی را جناب آقای ربانی بخوانند، ایشان هم اجازه فرمودند و بعد از درس،غزلی از غزلهای مرحوم الهی خوانده میشد.مرحوم آقای الهی،غزلهای بسیار با حال دارند و خواندن غزلهای ایشان هم،از عهدهء آقای ربانی برمیآمد،چون هم بر معنا مسلطاند و هم بسیاری از این غزلها را مرحوم آقای الهی به احترام و علاقهء ایشان میسرودند.یک وقتی در مشهد حضور مرحوم آقای الهی رسیدیم،به ایشان عرض کردم:چطور امسال دیر به مشهد مشرف شدید؟در همان صحنی که فعلا در کنار صحن امام هست-به عنوان صحن آزادی، نزدیک مقبرهء مرحوم شیخ بهایی-از ایشان سؤال کردیم که حاج آقا چرا امسال دیر مشرف شدید؟ فرمودند:به حضور سلطان،بیدعوت که نباید رفت.
عرض کردم یعنی چی؟فرمود:من هر وقت مشهد مشرف میشوم با دعوت حضرت میروم.گفتم:چگونه از شما دعوت به عمل میآورند؟فرمود:گاهی خواب میبینم در حرم هستم،گاهی در صحن.همین که خواب دیدم مشرف میشوم و پریشب خواب دیدم در حرم هستم و پا شدم و حرکت کردم و سفره را بستم و الان من دارم نکتهای را تکمیل میکنم.عرض کردم:چه نکتهای؟فرمود:در کوپهء قطار که نشسته بودم، همسفرانم همزبانم نبودند، همزبان نبودیم.لذا من ناچار شدم به حال خودم بپردازم.غزلی را شروع کردم که الان اینجا تکمیل میکنم.آن غزل این است:
در راه طلب پای فلک آبله دارد این وادی عشق است و دو صد مرحله دارد
درد و غم و رنج است و بلا زاد ره عشق هر مرحله صد گمشده این قافله دارد
در راه بیابان جنون عشق زند گام کز چرخ شتابنده فزون حوصله دارد
گر من نکنم شکوه ز شبهای فراقت از حوصلهء من شب هجران گله دارد
دیوانهء عشقیم و چو گل با رخ خندان کز حلقهء گیسوی تو دل سلسله دارد
از یاد تو ای گل همه شب بلبل جانم گه نغمه و گه ناله و گه ولوله دارد
دل در طلب وصل تو ای ماه حجازی در کوی صفا رقص کنان هروله دارد
صد مرحله را عشق به یک گام رود لیک در هر قدم این ره چه کنم صد تله دارد
گر دست مرا جاذبهء عشق نگیرد فریاد نه جان زاد و نه دل راحله دارد
مدح رخ زیبای تو چون گفت الهی یک بوسه از آن غنچهء خندان صله دارد
خوب،یک عارف وقتی بخواهد آسمان را با همین زیبایی که دارد نگاه کند میگوید که این تازه آبلهء پای سالک الی الله است.بر خلاف کسی که از زمین به آسمان نگاه میکند.معمولا آنها که از زمین به آسمان نگاه میکنند خیلی انجم و اختران را میستایند ولی کسی که روی آسمان پا گذاشته است چون«قلب المؤمن عرش الرحمن»کسی که به آنجا رسید و بر نقش آسمان هم پا گذاشت،مانند آبلهء پای سالک میماند.و آن غزل را هم تکمیل کردند.در دیوانشان هم چاپ شده است.غزل بسیار خوبی است.
جناب آقای الهی این چنین بودند.بعد،در تهران هم مطول تدریس میشد،هم قوانین و هم بعضی از درسهای دیگر.وقتی که سطوح و فلسفه و شرح اشارات و التنبیهات تمام شد،اسفار را شروع کردیم.
«امور عامه»اسفار را خدمت مرحوم آقای شعرانی خواندیم و«سفر نفس»را خدمت مرحوم آقای الهی.از نظر فقه و اصول،چون سطح تمام شد،خدمت مرحوم آقای آقا شیخ محمد تقی آملی رفتیم.ایشان آن وقت مصباح الهدی را داشتند مینوشتند و هنوز چاپ نکرده بودند.ایشان یک خارج فقه میفرمودند و یک خارج اصول.در خارج فقه و اصولشان شرکت میکردیم و اسفار را هم خدمت آن دو بزرگوار میخواندیم.
ایشان آن جزوههای مصباح الهدی را مینوشتند و به ما مرحمت میکردند،کمکم به صورت رسمی درآمد که 10-15 جلدش چاپ شد و حل بسیاری از مشکلات شرح منظومه به وسیلهء مرحوم آقا شیخ محمد تقی آملی انجام شد.ایشان سعی میکردند هر وقت حضورشان میرفتیم مجلسشان آموزنده باشد.گاهی داستانی ذکر میکردند که حکایت از آن میکرد که انسان راهی جز تهذیب نفس ندارد،گاهی میفرمودند به اینکه من خواب دیدم دشمن به من حمله کرده است و به من پرخاش میکند،من ناچار شدم که دست او را بگیرم،و دستش را گاز گرفتم و بغتتا از شدت درد بیدار شدم،دیدم دستم در دهان خودم قرار دارد.فهمیدم دشمن من خودم هستم و کسی به سراغ من نمیآید.
این نفس است که دشمن من است.ما از بیرون آسیب نمیبینیم.هر چه میبینیم از درون است.
بار دیگر فرمودند:من خواب دیدم به اینکه دشمنی به من حمله کرده است و من هم به او پرخاش کردهام و دست بردهام چشم او را بکنم و از شدت درد بیدار شدم.دیدم که دستم در چشم خودم است باز من در عالم رؤیا آموختم که دشمن انسان،خود انسان است«اعدا عدوک نفسک التی بین جنبیک»مرحوم آقا شیخ محمد تقی آملی ره سعی میکردند به اینکه مجلسشان،مجلس تعلیم و تربیت و زهد و فضیلت باشد.تا آخرین لحظه هم سعی میکردند که با بیان و بنان خدمت کنند و چیز بنویسند.
حوزهء علمیهء قم
با اینکه درس فقه و اصول مرحوم آملی خوب بود اما آن چنان که حوزهء علمیهء قم رونق داشت،در تهران رونقی نداشت،با مشورت ایشان،از ایشان اجازه خواستیم که به قم برویم،فرمودند کار خوبی است.قم بروید فقه و اصول و معقول بخوانید.این سه درس را کنار هم بخوانید.بعد،مطلبی به من فرمود،منتها بطور مختلف این داستان نقل شده است.ایشان فرمودند در کنار قبر مطهر حضرت فاطمهء معصومه س و قبور علما و بزرگانی که آنجا هستند،برکت هست و این قصه را نقل کرد که:شاگردان افلاطون هر وقت مسئلهء علمی برایشان مشکل میشد میرفتند کنار قبر افلاطون و بحث میکردند و بسیاری از مشکلات حل میشد.
این وصیت و نصیحت ایشان بود که ما با اجازهء ایشان در سال تحصیلی 35-1334 هجری شمسی وارد قم شدیم.یعنی اواخر شهریور 1334 بود که وارد قم شدیم.وقتی که به قم آمدیم،درس مرحوم آقای بروجردی ره درس فقه معروفشان بود،که کمابیش شنیدهاید اما درس فقه رسمی ما نبود.چون آن ایام دیگر مرحوم آقای بروجردی ره اوج ریاستشان بود و درسشان در عین حال که عمیق و قوی بود اما (به تصویر صفحه مراجعه شود) آن طوریکه بتواند طلبه بپروراند نبود.اینجا به بعضی از درسهای خارج که رفتیم دیدیم فقه آنچنان قوی نیست.
به فقه مرحوم آقای محقق داماد ره که سری زدیم دیدیم که درس ایشان خوب است چون ایشان فراغت خوبی داشتند.لذا فقه ایشان را حدود 12 یا 13 سال میرفتیم در مورد درس اصول از آن نظر که یک سلسله مسائل عقلی وارد آن شده است،بالاخره به درس اصول حضرت امام راه پیدا کردیم و به نظر ما سیدنا الامام در اصول از دیگران قویتر است.این بود که تقریبا 7 سال درس حضرت امام را میرفتیم.مقدار کمی از فقه را خدمت مرحوم بروجردی و مقدار کمی هم خدمت امام رفتیم.
اما قسمت مهم فقه را خدمت مرحوم آقای محقق داماد ره خواندیم،اما از نظر مسائل عقلی،وقتی که قم آمدیم فورا به درس مرحوم آقای طباطبائی رفتیم.ایشان آن وقت«سفر نفس» میفرمود،بعد جلسهء پنجشنبه،جمعهای داشتند که محصول این جلسه تطبیق فلسفهء شرق و غرب بود، بررسی فلسفههای مادی و مارکسیسم بود وقتی تمام شد،خارج فلسفهء الهی،یعنی خارج اسفار،از آغازش شروع شد.
کیهان فرهنگی: چه سالی بود که خدمت مرحوم علامهء طباطبائی رسیدید؟
استاد جوادی آملی: 5-1334 یعنی همان سالی که به قم آمدیم،در پائیز 34 خدمت ایشان رسیدیم.
مرحوم بروجردی تا سال 1340 در قید حیات بودند.بعد از مرحوم بروجردی انقلاب شروع شد،که امام آمدند.همان اوایل ورود من به قم،به حضور مرحوم آقای طباطبائی رفتیم یعنی همان پائیز سال تحصیلی 35-1334 هجری شمسی،ایشان،هم اسفار میفرمودند و هم خارج اسفار را شبهای پنجشنبه و جمعه شروع کرده بودند.محصول آن درس خارج اسفار از اول،همین نوشتن کتاب بدایة الحکمه و نهایة الحکمه است که محصول آن جلسات بود.در جلسهای که از همان سال شروع شد،عدهای از آقایان مثل مرحوم آقای بهشتی هم حضور پیدا میکردند.مرحوم آقای بهشتی ره در آن وقت قم بودند و هنوز از قم به تهران نرفته بودند.همزمان با این درس خواندنها، بحثی هم داشتیم.علوم عقلی را از همان شرح تجرید شروع کردیم.از یک طرف در شرح تجرید و شرح منظومه بحث میکردیم و از یک طرف هم درس آقای طباطبائی ره از اسفار و بعد هم الهیات شفا و بعد هم برهان شفا.اینها که تمام شد نوبت عرفان رسید.بعد از آن هم حدیث را بحث کردند،چند جلد بحار را تدریس کردند،بعد از حدیث هم خدمت قرآن رفتند که آخرین بحث ایشان بود.ایشان 2 جور فلسفه و 2 جور حدیث میگفتند و 2 جور قرآن تدریس میکردند.
یکی سطح و دیگری خارج در فلسفه،اسفار یا شفا را تدریس میکردند.خوب گاهی هم نظرات خاصی داشتند.در تفسیر هم این چنین بود،آیات را معنا میکردند و دربارهء آنها تفسیر میگفتند یا حدیث را معنا میکردند و دربارهء آن تفسیر میگفتند.ولی در دوران خارج این طور نبود.کل نظرات را طرح میکردند،جرح و تعدیل میکردند،امعان نظر میکردند و جمعبندی میکردند.همین کاری که در فلسفه و حدیث کردند،خواستند همین کار را در قرآن بکنند.ایشان میفرمودند:الان،انسان به یک یا دو روایت برخورد میکند و میگوید که حدیث این چنین میگوید یا اهل بیت س این چنین فرمودهاند.و هم چنین به یک یاد و آیه برخورد میکند و میگوید که قرآن چنین میگوید،منطق قرآن این است.در حالیکه این روش اشتباه است.باید سراسر احادیثی که در یک زمینه وارد شده است،جمعبندی بشود.آمارگیری بشود،بعد مطلق با مقیدها تبیین شود.عامهایش با خاصهایش تخصیص بخورد.منسوخهایش با ناسخ نسخ بشود.
متشابهاتش با ارجاع به محکمات تحکیم بشود، مجملهایش با ارجاع به مبینات تبیین بشود.آنگاه قرینههای منفصل و متصل جمعبندی بشود،عقلی و نقلی جمعبندی بشود،تا بتوانیم بگوییم که حدیث این چنین میگوید و مشابه این را باید در قرآن مطرح کرد تا انسان بتواند بگوید که قرآن اینچنین میگوید.
تفسیری که در مسجد روزها میفرمودند،از همان اول سوره شروع میکردند وقتی که احیانا میخواستند آیهای را معنی کنند،از آیات دیگر هم تا حدودی کمک میگرفتند و آنها را تفسیر میکردند.اما در آن جلسه این چنین نبود،در آن جلسه جمعبندی نهایی بود.
میفرمودند وقتی ما میتوانیم بگوییم قرآن این چنین میگوید،که حداقل،اول تا آخر قرآن را محیط باشیم و لو یک احاطهء سطحی داشته باشیم،و هم چنین دربارهء روایات اصرار داشتند به اینکه همهء این علوم زمینه است برای شرح صدر،نه باری است که انسان بر دوش خود حمل میکند،که بر دوش قرآن بنهد.فرمودند که این درسها،این بحثها همانطوریکه اصول و فقه و سایر علوم برای آن است که انسان یک مقدار زمینه را فراهم بکند که با شرح صدر بیشتری به خدمت قرآن و حدیث برود،برداشت خوبی داشته باشد و علوم عقلی هم که تقریبا قرائن لبی متصل و منفصلاند،آنها هم همین نقش شرح صدر را دارند.
ادامه دارد...