یک وقت انسان درس می‏خواند که محصول فکر خود را بر قرآن تحمیل کند،یک وقت درس می‏خواند که‏ شرح صدر پیدا کند و با قلب باز خدمت قرآن برود چون‏ این قرآن در هر قلبی به مقدار ظرفیت همان قلب می‏تپد.
 
اگر بیان حضرت امیر س است:«ان هذه القلوب اوعیة فخیرها اوعاها»اگر بیان خدای سبحان در سورهء رعد این است که:
 
«انزل من السماء ماء فسالت اودیة بقدرها»
 
ایشان می‏فرمودند این علوم برای آن است که‏ انسان آن«قدر»را توسعه بدهد.آن دل را توسعه بدهد نه اینکه باری بر قرآن بنهد بلکه بارهای قرآن را با شرح‏ صدر بهتری درک کند.از این جهت چاره‏ای جز آشنایی‏ با علوم عقلی نیست،و این کار را می‏کردیم،منتها سعی‏ می‏کردیم که در همهء این موارد اگر خواستیم به باطن‏ قرآن راه پیدا کنیم از ظاهر نگذریم چون جدا معتقد به‏ این هستم که،وقتی باطن انسان را می‏پروراند که‏ از ظاهر شروع شده باشد،اگر ظاهر محفوظ نباشد و ظاهر عمل نشود،باطن،باطن این ظاهر نخواهد بود. باطن منهای ظاهر،باطن قرآن نیست.لذا هم تعبّد کامل داشتند و هم سعی می‏کردند از این جهات به قرآن‏ برسند.این درسها را ایشان داشتند.منتها بعضی‏ از بحثها بود که عمومی نبود و قابل عرضه بر همه نبود.
 
مسئلهء اسفار وقتی به پایان رسید،به معاد اسفار که‏ رسیدند بارها می‏فرمودند که زمان بحث معاد نشده‏ است یعنی هنوز خدای سبحان مسئلهء معاد را روزی‏ حوزه‏های علمی نکرده است که انسان معاد را علنا تدریس بکند.لذا در بدایة الحکمه و نهایة الحکمه‏ و تعلیقاتشان بر اسفار ملاحظه می‏فرمایید که مسئلهء معاد در آنها نیست.در معاد اسفار گاهی یک تعلیقهء خیلی ضعیفی،خیلی کمی،مثلا در بعضی از گوشه‏ها مشاهده‏ می‏کنید.در اصول فلسفه هم دربارهء معاد-آخر جلد پنجم یعنی آخر مقالهء پانزدهم-یک چند سطری،آنهم‏ در پایان جهان آمده است که مرحوم شهید مطهری هم‏ موفق نشد آن پایان جهان را که بحث معاد بود شرح و معنا کند.ایشان 5-6 خط در حد خود متن نوشتند.
 
آن پایان جهانی که مرحوم علامه دارند،برهان معاد است منتها برهان حرکت در معاد است.آن وقت توضیح‏ داده می‏شد چند صفحه‏ای که برهان باشد،در برابر سایر متن‏ها در آن شرح دارد،اما شرحی نشده.ایشان‏ می‏فرمود مثل اینکه خدای سبحان روزی نکرده که‏ حوزه‏ها بحث معاد را طرح کنند،لذا بحث معاد هر روز عصرها در خانه‏ها تدریس می‏شد و کسی هم‏ نمی‏دانست که جلسه‏ای هست و در خانه‏ها چه تدریس‏ می‏شود.ولی بحث عرفان یعنی تمهید القواعد این‏ ترکه شبهای پنجشنبه و جمعه تدریس می‏شد.با اینکه‏ شرکت‏کنندگان این جلسات همه اهل معنا و سرّ و راز بودند اما پیچیدگی مسئلهء عرفان از یک طرف و غموض‏ مسئلهء معاد از طرف دیگر طوری بود که فقط بعضی از دوستان،مشترک این دو جلسه بودند و گرنه دوستان‏ دیگر نه آنها که در عرفان شرکت می‏کردند می‏دانستند که بحث معادی هست،نه آنها که در بحث معاد حضور پیدا می‏کردند می‏فهمیدند شبها یک جلسهء عرفانی هم‏ هست.
 
کیهان فرهنگی: پس آن جلساتی که شنیده‏ می‏شود مرحوم علامهء طباطبائی داشتند و کسی‏ اطلاع نداشته است همین بخش معاد بوده یا بخش‏های دیگری بوده است؟.
 
استاد جوادی آملی: بخش معاد و بخش عرفان بود.
 
احیانا یک بخش شرح ابیات حافظ هم بود،آن را هم‏ شب‏های چهارشنبه برای گروه خاصی داشتند که من‏ گاهی می‏رفتم.سعی می‏کردند به اینکه این اسرار را همانطور که مرحوم سید حیدر آملی دارند به اهلش بسپرند و از غیر اهل حفظ کنند.
 
مرحوم سید حیدر آملی این دو مطلب را کنار هم جمع‏ کرده است که:«افشای اسرار همانطوریکه برای‏ نامحرمان نارواست،کتمان اسرار برای محرمان هم به‏ شرح ایضا،آن هم نارواست».گاهی مرحوم علامه ره‏ سعی می‏کردند یک لجنه‏ای تشکیل بدهند که نامه‏هایی‏ که از خارج و داخل به محضر ایشان می‏آید بی‏جواب‏ نماند چون ایشان بعد از اینکه المیزان را نوشتند و منتشر شد،بسیاری نامه‏ها از کشورهای خارج و داخل‏ می‏رسید که سؤالهای متفرقه می‏کردند.عده‏ای از دوستان را در همان منزل خودشان دعوت کردند- ایشان در آخر کوچهء ارک،نزدیک منزل مرحوم آقای‏ زنجانی می‏نشستند،مستأجر بودند-در همان جلسه‏ کارها تقسیم شد،بعضی بنا شد بر روی قسمت‏های‏ فقهی کار کنند.
 
بعضی بنا شد بر روی قسمت‏های‏ فلسفی کار کنند.بعضی قسمت تفسیری و بعضی هم‏ قسمت‏های دیگر.مرحوم آقای بهشتی ره قسمت فقهی را قبول کردند.بنده و مرحوم آقای مفتح ره قسمت دیگری‏ را و هر کدام از آقایان نیز هم‏چنین،منتها بعد دیگر حوادث یکی پس از دیگری پیش آمد و جلسه خیلی‏ ادامه نداشت،در همان جلسهء اول که مرحوم آقای‏ (به تصویر صفحه مراجعه شود) بهشتی گفتند به اینکه من قسمت فقهی را به عهده‏ می‏گیرم،مرحوم طباطبائی ره‏ نامه‏ای را که از ایشان سؤال کرده بودند سکه در اسلام از چه موقع شروع شد و برای مثال،رابطهء سکه و اسکناس چیست؟آیا آثار فقهی هم بر آن مترتب است یا نه و آیا بر اسکناس زکات است یا نه؟خرید و فروش‏ اسکناس به چه صورت است؟مرحوم آقای طباطبائی ره‏ فورا این سؤال را به مرحوم آقای بهشتی دادند و گفتند شما در این زمینه تحقیق بکنید.
 
مرحوم آقای طباطبائی ره این کار را می‏کردند و اصرار داشتند که دوستانشان متفکر باقی بمانند لذا سعی کردند که برهان شفا را تدریس کنند.یک شب‏ پیشنهاد دادند که برهان شفا را تدریس کنند.چون‏ ابن سینا،منطق را خیلی با قدرت و استحکام نوشته‏ است و الهیات شفا را ظاهرا املا کرده و جزو امالی‏ اوست،می‏نشسته و املا می‏کرده،و منطق را با قلم‏ خودشان نوشتند.منطقش چند جلد است از اول مدخل‏ تا آخر صناعات خمس و قسمت مهمش برهان است و بسیار دشوار هم هست.در برهان خود مرحوم بو علی‏ می‏فرماید:نظم صحیح آن است که انسان اول برهان را بخواند بعد جدل و خطابه و شعر را،برای اینکه روزگار است و روشن نیست که عمر وفا می‏کند یا نه؟گر چه‏ بعضی گفته‏اند که اول از جدل و سایر صناعات شروع‏ کنید و بعد به برهان برسید.برای اینکه برهان قویتر است و عمیق‏تر و اما انتخاب احسن،احسن است.
 
برای‏ اینکه روزگار است و برهان فرض است و سایر قسمتهای‏ منطق نفل،و انسان اگر عمر را در فرض صرف کند بهتر از آن است که به نفل بپردازد.این تعبیر در شرح‏ حکمة الاشراق هم هست که در بین بخش‏های منطق، برهان فریضه است و سایر قسمتهای منطق نافله.اصل‏ این تعبیر از مرحوم بو علی است.ایشان،خیلی به تفکر منطقی بها می‏دهد بو علی فرماید به‏ اینکه یقین آنچنان کم است که حتی‏ در بسیاری از مسائل هیئت و نجوم هم،یقین راه‏ ندارد.در الهیات یقین هست،در ریاضیات-بخش‏ حساب-یقین هست،اما نجوم،هیئت و بعضی از این‏ بخش‏ها به مقدمات دیگر منتهی است.یک کسی که‏ طول و عرض بلاد را دارد از زیج استخراج می‏کند او مقلد مسئول رصدخانهء آن رصدبان است که 30 سال‏ زحمت کشیده و طول و عرض بلاد را مشخص کرده، طول و عرض کوهها را مشخص کرده و اگر چنانچه‏ کسی به استناد زیج‏نویسی که در رصدخانه نشسته و طول و عرض کوهها را مشخص کرده،طول و عرض‏ بلاد را مشخص کند،در حقیقت محقق نیست،مقلد است.جزم پیدا کردن به مسائل هیوی برای کسی که‏ در طول سالیان متمادی خود استخراج و رصدبانی‏ کرده است،تا حدودی آسان است لذا ایشان می‏فرمایند که چون برهان در آن مسائل نیست و جزو مبادی آن‏ علم نیست-مسائل آن علم نیست-لذا جزم کردن در بعضی از مسائل هیئت و نجوم،کار آسانی نیست.
 
گاهی انسان مظنه متراکمه را یقین می‏پندارد.همین‏ که یک چیزی دیر شبهه می‏پذیرد یا دیر می‏تواند از ذهن کسی آن را سلب کرد،او خیال می‏کند آن یقین‏ است.یقین،استحالهء زوال دارد نه دیر زوالی.یقین آن‏ است که بالضروره بماند نه دائما بماند.اگر چیزی‏ دائمی بود ممکن است ظنون متراکمه باشد نه یقین.
 
این طرز تفکر را،ابن سینا خیلی بها می‏دهد لذا مرحوم علامه دربارهء این قسمتهای منطقی هم چندین‏ رساله نوشتند،اصرار داشتند که دوستانشان از این‏ تفکر هم سهی ببرند و دربارهء عظمت ابن سینا یک‏ بیانی مرحوم ملا صدرا در مبداء و معاد دارد که‏ «ذکای او و هوش او کم نظیر است».مشابه این تعبیر را سیدنا الاستاد امام خمینی مد ظله در رسالهء مصباح‏ دارند در آنجا می‏فرمایند«بو علی و هومع خطائه‏ الکثیره لم یکن له کفوا احد»ابن سینا با اشتباهات‏ فراوانی که دارد همتا ندارد.یادم هست که بهمنیار در تحصیل-هیچ جا ندیدم اسم کسی را ببرد،او خیلی‏ آدم بزرگ و پولادمنشی است-تنها یک جا از ابن سینا آن هم به کنایه ولی با عظمت یاد می‏کند.در بحث عقل‏ که گاهی انسان ممکن است به اوج عقل برسد می‏گوید گاهی انسانهایی پیدا می‏شوند که با نداشتن استاد،با نداشتن حوزه و با نداشتن کتاب و کتابخانه،طوری رشد می‏کنند که در سنین جوانی بهترین کتابها را در علوم‏ عقلی می‏نگارند«و هو مصنف هذه الکتب»اسم ابن سینا را نمی‏برد ولی ظاهرا مرادش خود بو علی سیناست.
 
می‏گوید که: این اگر در یک حوزه بود و اساتیدی بودند و کتابخانه‏هایی بود،این جور نبوغ کالمعجزه بود،چه‏ رسد به اینکه هیچیک از اینها نبود و او خود حوزه‏ ساخت و کتابخانه ساخت و امثال اینها،گر چه امام رازی‏ دربارهء بهمنیار صاحب تحصیل بی‏مهری می‏کند ولی‏ مرحوم سبزواری ره در یکی از تعلیقاتشان بر اسفار از بهمنیار خیلی با عظمت یاد می‏کند.مرحوم آخوند از بهمنیار به عنوان یک حکیم الهی نقل می‏کند.گفته‏های‏ او مؤید مطالبی است که ما طرح کردیم.مرحوم حاجی‏ در تعلیقه‏شان فرموده‏اند هر چه از بهمنیار نقل شده‏ است نشانهء آن است که او رأی ثاقب و صائب دارد و از قدرت فکر برخوردار است.خیلی به عظمت از او یاد می‏کند.لذا مرحوم آقای طباطبائی ره،سعی می‏کرد که‏ فکر،فکر منطقی باشد.ممکن بود احیانا شعری بگویند و یا در جلسات خصوصی قبل از درس و یا بعد از درس‏ شعری بخوانند و اگر در وسط درس سخن از مطلبی‏ می‏شد،سعی می‏کردند یا شعر نخوانند یا اگر می‏خوانند نیمه تمام بگذارند.می‏فرمودند که:ممکن‏ است روشی که بعضی‏ها داشتند و کم کم شعر آمده است‏ وسط درس و آنچنان این مهمان ناخوانده جای درس را گرفت که همهء براهین را کنار گذاشته است.اصرار داشتند که در نوشته‏ها و گفتار یا در درس شعر نخوانند.می‏فرمودند گر چه«ان من الشعر لحکمه»اما خیلی از اشعار است که گاه به صورت خطابه است.آن‏ آهنگ خوب،آن وزن خوب انسان را مسحور می‏کند.
 
یک بار در جلسه‏ای،کسی از ایشان سؤال کرد که: این‏ کتاب الدمعة الساکبه که در مقتل نوشته شده است،به نظر شریف شما تاریخش،مقتلش صحیح است یا نه؟ فرمودند:اگر مقتلش ضعیف باشد،آهنگ روضه‏خوان‏ ضعفش را جبران می‏کند.حالا گاهی مطلب و محتوای‏ شعر ضعیف است ولی هنر ضعفش را جبران می‏کند و انسان دفعتا تحت جاذبهء آن نظم قرار می‏گیرد و آن‏ هنر او را مجذوب می‏کند و مورد تفکر را نفی می‏کند.
 
لذا سعی می‏کردند که قصه،داستان،چه نظم چه نثر در کلماتشان نباشد.البته اینکه سعی می‏کردند قصه‏ و داستان نباشد،از مرحوم بو علی است.چون مرحوم‏ بو علی در آن رسالهء عهدش،می‏گوید که عهد کردم‏ قصه نخوانم.چون قصه فکر را فکر مبرهن و مستدل بار نمی‏آورد:با خود عهد کردم که قصه نخوانم.این چنین‏ بود و ایشان هم عملا این چنین بودند چون در نوشته‏های مرحوم بو علی،با همهء بی‏مهری‏هایی که‏ نسبت به ایشان شد هیچوقت ندیدیم که قلمشان آن‏ سنگینی را از دست بدهد.آن نوشته‏ها در نوشته‏های‏ بهمنیار هم تأثیر گذاشت.کمتر اهانتی است که به‏ بو علی نشده باشد.زندان رفته،فراری شده،کتابخانه‏اش‏ طعمهء حریق شده و مشکلات دیگر،اما دیده نشده‏ بر کسی حمله کند،به کسی بتازد،بد بگوید.این چنین‏ نیست.یعنی افرادی که بالاخره روی پای خود «ایستاده‏اند این چنینند.من در فلسفه مردی به عظمت‏ بو علی در این رشته ندیده‏ام و در عرفان هم مردی به‏ عظمت قونوی ندیدم،او هم می‏گوید ما داعی نداریم از نوشته‏های دیگران نقل کنیم،کتاب سنگین می‏شود، لذا نوشته‏های قونوی نوشته‏های مختصر است،چه در نص و نصوص چه در دیگر نوشته‏ها.می‏گوید بنای ما بر این نیست که گفته‏های دیگران را با گفتار خودمان‏ مخلوط بکنیم.لذا نوشته‏های مبسوطی از این بزرگان‏ در دست است.
 
کیهان فرهنگی: اجازه بدهید از فرصت‏ استفاده کنیم برای طرح این سؤال که آیا فکر نمی‏کنید بخشی از بی‏مهری نسبت به مسائل‏ هنری و مسائلی که با عواطف و احساسات مردم‏ سر و کار دارند و در جای خودشان مؤثر و مفید و لازم برای جامعه‏ هستند،و نبود و کمبود آنها واقعا نقصی برای‏ جامعه محسوب می‏شود،ناشی از همین نوع نگاه‏ به مسئله باشد؟
 
استاد جوادی آملی: عرض کنم که آنها قهرشان‏ با مهرشان آمیخته است.از یک طرفی فرمودند«ان‏ من الشعر لحکمه و ان من البیان لسحر»از آن طرف هم‏ فرمودند:«ما علمناه الشعر»یعنی وقتی محتوا خوب‏ بود،مطلب خوب بود،آنگاه به هنرمند ارائه می‏دهند که این بیان خوب را با ظرافت هنر به مردم عرضه کند.
 
یعنی محتوای خوب را،با یک بیان خوب عرضه کنند. مثلا ملاحظه می‏فرمایید فرعون را وقتی بخواهند از آن‏ تخت عزت به تخت مذلت بیاورند از هنر استفاده‏ می‏کنند،اما با محتوای خوب.حرف موسی با هارون س‏ یک حرف است اما موسی س عرض می‏کند برادرم از من‏ افصح است.«هو افصح منی لسانا»یا عرض می‏کند خدایا«و احلل عقدة من لسانی»این واحلل عقدة من‏ لسانی،نه یعنی کاری بکن که زبان مرا آنها بفهمند، فرهنگ مرا بفهمند.چون فرهنگ موسی و فرهنگ‏ هارون،هر دو یکی بود هر دو مردم را به توحید و نبوت و قیامت دعوت می‏کردند.منتها موسی س فصیح بود،آن‏ افصح.لذا برای تشویق هنر در بعد افصح بودن،برای‏ ارائه حق به لسان و لباس افصح،به خدای سبحان عرض‏ کرد.«و هو افصح منی لسانا»بنابراین اول محتوای‏ خوب،بعد انسان سعی کند آن محتوای خوب را با خط خوب،با بیان خوب،با هنرهای دیگر ارائه بدهد،که‏ این اصل فدای فرع نشود.آن هنر است که«ان‏ من الشعر لحکمه»مرحوم مجلسی اول ره در کتاب شریف‏ روضة المتقین شرح من لا یحضر مرحوم صدوق در ذیل این بیان شریف رسول خدا ص که فرمود:«ان‏ من الشعر لحکمه»اشعار مولوی و اشعار سنائی و سعدی‏ را برای مثال ذکر می‏کند.می‏گوید:اینها حکمة است.
 
بنابراین اگر محتوا خوب بود،انسان می‏کوشد که آن‏ محتوای خوب را به صورت بهتر عرضه کند یا افصح‏ بشود و مانند اینها.
 
دکتر عبد الکریم سروش: آقای‏ طباطبائی حتی با شعر حکمتی هم بی‏مهر بودند؟ایشان قطعا روش حاج ملا هادی سبزواری‏ را نمی‏پسندیدند.
 
استاد جوادی آملی: بلی:آن کار مرحوم فقیه‏ نامور امامیه مرحوم آقای بحر العلوم ره در فقه اصغر و مرحوم آقای سبزواری ره در فقه اکبر است.اینها توانستند که این را به صورت نظم در بیاورند و استادشان مرحوم آقای شیخ محمد حسین غروی سعی‏ کرد که فلسفه به صورت نظم در بیاید.اما آن متنی است‏ که باید به صورت درس خوانده شود.
 
اینکه انسان به عنوان شاهد می‏آورد همان است‏ که هنری است وگرنه یک مطلب سنگینی را به صورت‏ نظم در بیاورد،باز این هم مثل نثر انسان را زیر سؤال‏ می‏برد که این یعنی چه؟شعر مرحوم حاجی،شعری‏ نیست که انسان از شعر بودنش استفاده کند،نظیر نظم‏ مرحوم بحر العلوم در فقه،نظمی نیست که انسان‏ بخواهد از نظم بودنش پایه و مایه‏ای بچیند.
 
حجت الاسلام استادی: منظور آقای‏ سروش،اشعاری است که حاجی در لابلای‏ حرفهای فارسی و عربی می‏خواندند.
 
دکتر سروش: خصوصا در حاشیهء اسفار.
 
استاد جوادی آملی:اصل آن جزو قویترین‏ (به تصویر صفحه مراجعه شود) هنرهاست که انسان بتواند معانی عقلی را به صورت‏ نظم در بیاورد.
 
خیلی‏ها وقتی شنیدند مرحوم سبزواری فلسفه را به صورت نظم در آورده است،برایشان اعجاب‏آور بود.
 
چنانکه وقتی می‏شنوند که فقه را مرحوم بحر العلوم به‏ صورت نظم در آورده،برایشان معجب است.چون شعر آنست که«احسنه اکذبه»باشد،قافیه می‏خواهد، ضرورت شعر می‏خواهد،کم و زیاد می‏خواهد و...اما وقتی برهان شد هر چیزش باید معیار خاص‏ داشته باشد.مرحوم آقای طباطبائی ره سعی می‏کردند که تفکر،تفکر منطقی باشد و دوستانشان هم این چنین‏ باشند.ایشان می‏فرمودند برهان برای کسی که خودش‏ آنرا یافت،خوب است«طوبی لهم و حسن مآب»معمولا عرفا آنچه را که می‏نگارند محصول یافته‏های خودشان‏ است و خود را بی‏نیاز از استدلال عقلی یا نقلی می‏دانند و اگر استدلال عقلی یا نقلی ذکر می‏کنند می‏گویند برای جلب توجه حکما و محدثین است که آنها مأنوس‏ بشوند و گرنه ما که جهنم را می‏بینیم چه حاجت به اینکه‏ دلیل اقامه کنیم.خدای عادل بالأخره کیفری دارد.ما که بهشت را می‏بینیم،چه برهانی اقامه کنیم‏ خدا فرمود:
 
«ازلفت الجنة للمتقین»
ما هم می‏گوییم.
 
خدا فرمود:
 
«انا اعتدنا جهنم للکافرین»
ما هم می‏گوییم.
 
حارثة ابن مالک در جریان مصاحبه‏ای که با رسول خدا ص‏ داشت حضرت فرمود که کیف اصبحت؟عرض کرد:
 
طوری صبح کردم که بهشت را با اهلش و جهنم را با اهلش می‏بینم.خوب یک همچنین کسی نیازی به این‏ ندارد که براهین کلامی فلسفی اقامه کند که قیامت‏ هست،بهشت هست،جهنم هست یا اگر«اویس قرن» مسئلهء نبوت را مشاهده کرده است،و ندیده ایمان آورد، این باز دلیل به اینکه انسان مدنی بالطبع است و قانون‏ می‏خواهد و قانونگزار باید آسمانی باشد و امثال ذلک، نیازی به او ندارد.لذا عرفا می‏گویند ما نیازی نداریم‏ که مسائل را به صورت برهان در بیاوریم مگر برای جلب‏ توجه کسانیکه با استدلال مأنوس‏اند،اما کسانیکه‏ دستی از دور بر عرفان دارند اینها ناچارند که حرف عرفا را بر یک میزان قطعی که عقل است و سنت قطعی‏ بسنجند،چاره جز این نیست.احیانا در غیر معصومین‏ تناقض‏هایی هست،اختلافاتی هست.و آنچه که یک‏ عارف در آن حال مشاهده می‏کند،در حال شهود احتمال خلاف نمی‏دهد اما وقتی از حال محو به حال‏ صحو آمده است.خوب اگر بخواهد بنگارد یا عرضه کند مسئول است،ناچار است با میزانی بسنجد.
 
غیر معصومین علیهم السلام میزان می‏خواهند.چون اگر از علم الیقین به عین الیقین هم برسند باز احتمال اشتباه‏ هست چون دو تاست.شاهد و مشهود است.اما وقتی‏ از عین الیقین هم گذشتند و حق الیقین شدند، ترازو نمی‏خواهند،چون کالا را با ترازو می‏سنجند اما ترازو را با ترازو نمی‏سنجند.اهل بیت ع همان‏ «نحن الموازین»هستند یا«انا میزان الحقایق»اند نه‏ اینکه ما اشیا را می‏بینیم،ما عین حقیقت خارجیم.عین‏ حقیقت خارج احتمال اشتباه ندارد.لذا در همان اوائل‏ نهج البلاغه هست که حضرت امیر می‏فرماید «ما شککت فی الحق مذ أریته»من آن وقتی که حق را به‏ من ارائه دادند،هرگز شک نکردم.یعنی عین واقع.شما ممکن است چیزی را از خارج که می‏بینید،با محاسبات‏ و علوم استدلالی اشتباه کنید اما خود حقیقت واقع‏ اشتباه‏بردار نیست.اصلا تطبیق نیست تا اشتباه باشد.
 
لذا حضرت فرمود:«ما شککت فی الحق مذاریته»
 
حجت الاسلام رضا استادی:حاج آقا 2،3 سؤال در ذهن داشتم که مایل بودم وقتی‏ خدمتتان می‏رسم مطرح کنم،ان شاء الله اینجا مناسب است پاسخ بفرمایید.فاصلهء بین‏ معصومین و بزرگان ما مثل اینکه معلوم نیست‏ چقدر است؟
 
-در میان طلاب کمی و در میان دیگران یک‏ قدری بیشتر-این فاصله،خوب معلوم نیست‏ چقدر است.یک عبارتی یادداشت کردم که‏ اینجا بخوانم،در یک حدیثی ظاهرا امام صادق ع‏ اسم ارسطو را برده‏اند.در حاشیهء این حدیث‏ نوشته‏اند که:«زهی افتخار برای ارسطو که‏ نامش به تعظیم و مدح در کلام معصوم برده شود و سزد که بر اقران خود بدین فضل مباهات کند.»
 
گویا حافظ از زبان حال او گفته باشد:
 
من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم‏   لطف‏ها می‏کنی ای خاک درت تاج سرم
 
«شجرهء علم است که چنین درجات و سعادات‏ بار می‏آورد.»گاهی می‏شنویم که مثلا بعضی‏ها وقتی می‏خواهند شیخ طوسی را تعریف کنند می‏بینیم خیلی فاصلهء با معصوم را از یاد می‏برند.حتی راجع به سلمان که گفته می‏شود 9 درجه از درجات ایمان را داراست،فکر می‏کنم یک جوری بازگو و نوشته می‏شود که‏ شنونده یا خواننده خیال می‏کند که یک قدم‏ دیگر مانده تا برسند به معصوم،گاهی تعبیر تالی تلو معصوم می‏شود مثلا در مورد شیخ‏ طوسی،بجاست قدری توضیح بدهید که این‏ فاصله چیست و قدری این مسئله روشن‏تر بشود.
 
استاد جوادی آملی:بسیار خوب فاصله بین‏ معصوم و غیر معصوم،نه آن قدر است که بتوان گفت.
 
همان بیان مبارک امام هشتم ع است.که فرمود:
 
«و انی و هو بحیث النجم من ایدی المتناولین و وصف‏ الواصفین فاین الاختیار من هذا؟و این العقول من هذا؟ و این یوجد مثل هذا؟»
 
شما ببینید مسئلهء رسمی خراسان،مسئلهء امامت و خلافت بود.امام هشتم ع از شخصی پرسید که سخن‏ رسمی روز چیست؟عرض کرد:اینها دربارهء امامت و خلافت بحث می‏کنند که خلیفه انتخابی است و مردم‏ جمع می‏شوند و امام و خلیفه انتخاب می‏کنند.فرمود: مگر امام،طوری است که مردم عادی می‏توانند او را بشناسند؟یا مگر به او دسترسی دارند که او را انتخاب‏ کنند؟فرمود:
 
همانطور که ستاره در دسترس احدی قرار نمی‏گیرد، امام هم در دسترس کسی قرار نمی‏گیرد چگونه امام را می‏شناسند که می‏خواهند انتخاب کنند؟امامت‏ انتخابی نیست.موکل اوّل باید حقی داشته باشد،که‏ حق خود را به وکیل بدهد،انسان در برابر بسیاری از مسائل اصلا حقی ندارد تا حق را به دیگری بدهد.ثانیا حق داشته باشد او را نمی‏تواند بشناسد.او عصمت‏ (به تصویر صفحه مراجعه شود) حجت الاسلام و المسلمین رضا استادی‏ می‏خواهد،ولایت می‏خواهد او انسان کامل است.از باب تشبیه معقول به محسوس فرمود:همانطوریکه‏ ستارهء آسمان در دست دیگران نیست،امام معصوم هم‏ در دسترس فکر دیگران نیست کجا عقل دیگران به‏ مقام امامت امام می‏رسد؟تا او را بشناسند و حق داشته‏ باشند که بگویند مثلا ما تو را انتخاب کردیم.
 
بنابراین بهترین راه را حکمای متأله مخصوصا عرفا،دربارهء انسان کامل رفته‏اند.بیانی ابن عربی‏ درباره حضرت امیر ع دارد،بیان بلندی هم مرحوم‏ بو علی در رسالهء معراجیه دارد و آن عبارت اینست:
 
«و برای این بود که شریف‏ترین انسانها،و عزیزترین انبیاء و خاتم رسل علیهم السلام با مرکز دایرهء حکمت و فلک حقیقت و خزانهء عقل،امیر المؤمنین علی‏ علیه السلام گفت:یا علی«اذا تقرب الناس،الی‏ خالقهم فی ابواب البر فتقرب الیه بانواع العقل»و این چنین خطاب جز با چنان بزرگی راست نامده که با صحابه که بهترین گروه عالم بودند.همچنان بود که‏ معقول اندر میان محسوس.»این همان عبارتی است که‏ مرحوم آقای خوانساری در حاشیهء شفا نقل می‏کنند که‏ «اعز الانبیا ص به اعز الاولیا علی بن ابیطالب سلام الله علیه‏ فرمود:یا علی الذی هو بین اصحابی کالمعقول‏ بین المحسوس»یعنی بین مجرد و مادی.صحابه‏ای که‏ در آنها سلمان و اباذر بود و الا دیگران را که اینها کمتر به حساب می‏آورند.یعنی‏ بین حس و عقل فاصلهء طبیعت و ماوراء طبیعت است.
 
یک چنین فاصله‏ای است«اندر میان خلق آنچنان بود که‏ معقول میان محسوس.گفت:ای علی!چون مردمان اندر کثرت عبادت رنج برند،تو اندر ادراک معقول رنج بر تا بر همه سبقت گیری.لا جرم به دیدهء بصیرت عقلی، مدرک الاسرار گشت.همهء حقایق اندریافت و معقول را اندریافت و دیدن،یکی حکم دارد و برای آن بود که‏ گفت:لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا.»
 
دکتر سروش:این روایت در جای دیگر هم‏ نقل شده؟
 
استاد جوادی آملی:بلی باید در جوامع روایی‏ جستجو نمود.
 
دکتر سروش:همه جا سند روایت را به‏ معراجیهء ابن سینا منتهی کرده‏اند.
 
استاد جوادی آملی: بنابراین عرفا بهتر از دیگران‏ مسئلهء انسان کامل را مطرح می‏کنند.عرفان دو تا مسئله‏ است.یک مسئله این است که توحید چیست؟و دیگر اینکه موحد کیست؟و انسان کامل هم جز معصوم کس‏ دیگری نمی‏تواند باشد علمای ما ره،با معصومین اصلا در یک ردیف نیستند.حضرت علی ع فرمود:«ما شککت‏ فی الحق مذاریته»اینها عین واقعند و غیر از این آنکه‏ شاگرد ایشان است می‏گوید من بهشت را می‏بینم،این‏ (به تصویر صفحه مراجعه شود) دکتر عبد الکریم سروش‏ به عین الیقین می‏رسد اما خودش متن بهشت می‏شود، عین واقعیت می‏شود«نحن الموازین القسط»می‏شود، همه میزان عقل می‏شوند،«انا صراط الله المستقیم» می‏شوند و امثال اینها.آنگاه حضرت در همان‏ نهج البلاغه می‏فرماید که:«ما شککت فی الحق‏ مذ اریته»به عنوان جواب سؤال مقدر می‏فرماید اگر معصوم،هراسی ندارد و شک نمی‏کند،پس اینکه به‏ موسای کلیم س هراسی دست داد چه بود؟آنگاه‏ می‏فرماید که موسای کلیم از مار و اژدها نترسید و اگر آنها چوبها و طنابی را به صورت مار و عقرب در آوردند و«سحروا اعین الناس»از مار و عقرب نترسید،از این‏ هراسناک بود که خوب،اگر من هم این عصا را بیندازم‏ و به صورت مار در بیاید،این میدان هم که میدان مار شده است،اگر این تماشاچیان جاهل نتوانند بین‏ معجزهء من و سحر ساحران فرق بگذارند چه کنم؟آخر چه جور سحر با معجزه پهلو نزند دل خوش دار؟چه‏طور سامری دم از ید بیضا نزند؟آنگاه خدای سبحان فرمود:
 
نترس،تو عصا را بینداز،من معجزه را به صورت آیهء بیّنه‏ اعلام می‏کنم.اینجا مفسرین بیانی دارند که از همان‏ روایت امام رضا س نقل شده و از آن استمداد می‏کنند.
 
پس حضرت موسی س عصا را انداخت و به صورت مار در آمد«تلقف،یأفکون»همهء این سحرها را بلعید. مرحوم طباطبایی ره هم به همین سبک نقل می‏کردند. اما یک تفسیر لطیفی صاحب فتوحات دارد،می‏گوید: معنای«تلقف یأفکون»این نیست که وقتی تو عصا را انداختی و اژدها شد،مارها را می‏خورد،نه.سحر را می‏خورد نه چوب را،یعنی تو بینداز،آنها خاموش‏ می‏شوند و چوب بودن آنها روشن می‏شود،طناب بودن‏ آنها روشن می‏شود.مردمی که تماشاچی بودند و دیدند که میدان پر از مار و پر از اژدها شد،وقتی‏ موسای کلیم س چوب را انداخت دیدند یک سلسله‏ طنابها،یک سلسله چوبهای سرد و خشک روی زمین‏ افتاده است.لطیفه‏ای که صاحب فتوحات استنباط می‏کند می‏فرماید:خدای سبحان می‏فرماید
 
«تلقف‏ ما صنعوا»
 
صنعوا چه بود؟،آنها که چوب نساختند، طناب نساختند،سحر ساختند.آیهء
 
«انما صنعوا کید ساحر و لا یفلح الساحر»
 
.می‏فرماید کار آنها را معجزهء تو بلع می‏کند نه مواد خام را بنابراین مردم بطور قطعی‏ دریافتند که آنها حقیقتا چوب و طناب بودند و در چشم‏ اینها به صورت مار مشاهده می‏شده است.و این در حقیقت مار است،سیرتش مار است و صورتش مار و سحر را باطل کرده است مثل اینکه وقتی هوا تاریک باشد، خوب انسان احیانا دوست را دشمن می‏بیند،جامد را متحرک می‏بیند،متحرک را جامد می‏بیند و بخوبی‏ تشخیص نمی‏دهد،ولی بعد که روشن شد هر چیز را سر جای خودش می‏بیند.در قیامت هم همین طور است در قیامت وقتی که حق ظهور کرد و «ذلک الیوم الحق»درون آشکار می‏شود،هر چه هست‏ روشن می‏شود،دیگر کسی نمی‏تواند بفریبد.
 
دکتر سروش:مضمونی که فرمودید در نهج البلاغه آمده است که:اشفق من غلبه الجهال‏ و دول الضلال.
 
سؤال این است که آیا این تفسیر با آیات‏ دیگر موافقت دارد که می‏گوید موسی نه در حضور ساحران،بلکه در اولین بار صدور این‏ اعجاز هم از دیدن اژدها هراسان شد،در این‏ آیه:«فلما رآها تهتز کانها جان ولی مدبر اولم‏ یعقب»
 
استاد جوادی آملی:این طلیعهء وحی است. اولین باری که موسی کلیم س،نور را به صورت نار دید، واقعا نور بود که به صورت نار دید و واقعا روشن نشد که این نور است نه نار.بعد وقتی که آمد،صدا را شنید
 
«انی انا ربک فاخلع نعلیک»کم‏کم دارد حق برایش‏ روشن می‏شود.وقتی ندا می‏رسد:«ما تلک بیمینک یا موسی»و او می‏گوید:چوب،هنوز به آن مرحله نرسیده‏ عرض کرد عصا و خواص چوب را بر شمرد:«اتوکا علیها و اهش بها علی غنمی ولی فیها مآرب اخری»از این به بعد،خدا می‏فرماید:نگو چوب است.من نگفتم‏ که چوب برای چه خواستی؟گفتم:«ما تلک بیمینک» حق این بود که تو بگویی هر چه تو بخواهی،من اگر بخواهم چوب بشود،چوب است و اگر بخواهم عصا باشد،عصاست.بینداز ببین چیست،اولین بار است که‏ مار شده است.اینجا خوف می‏کند.ما که می‏گوییم انبیا نمی‏ترسند با همین جملهء«لا تخف»نمی‏ترسند.خود این لا تخف،یک القای الهی است.یک وقتی انسان به‏ کسی وعده می‏دهد و می‏گوید نترس،یک وقتی همان‏ خدایی که بر دل دشمنان رعب القا می‏کند:«سنلقی فی‏ قلوب الذین کفروا الرعب»در دل اینها طمأنینه ایجاد می‏کند.
 
دکتر سروش:یعنی موسی اول ترسید؟
 
استاد جوادی آملی:بلی.این آغاز نبوت بود.
 
در آغاز نبوت هنوز در دالان ورودی نبوت،انسان این‏ آثار را دارد.آنچنان که دیگر خوف از موسای کلیم‏ برای ابد زائل شد که وقتی بین آب و آتش قرار گرفت، یعنی از این طرف سپاه مجهز فرعون آنها را تعقیب‏ می‏کرد و از آن طرف هم دریا تهدیدشان می‏کرد بنی اسرائیل اعتراض کردند که:آخر چرا ما را گرفتار کردی؟با بیانی قاطع فرمود:«لا تخاف درکا و لا تخشی»اینجا نفرمود نترس،فرمود نمی‏ترسی، ترس تمام شد.چون ترس با شیطان است،یکی از بهترین ابزار کار شیطان ترس است.خود شیطان‏ می‏ترسد،وقتی شیطان می‏ترسد که به حضور معصوم س‏ برود.ترس هم می‏ترسد آنجا برود.لذا در اینجا نهی‏ نکرده است فرمود:نمی‏ترسی.«لا تخاف درکا و لا تخشی».
 
دکتر سروش:پس دو ترس بوده.یکی ترس‏ فردی در برابر خدا و یکی هم در برابر سحر ساحران که چیز دیگری است.
 
استاد جوادی آملی:بلی آن یکی چیز دیگری‏ است.
 
کیهان فرهنگی:اگر اجازه بفرمایید بعد از سؤالی که حاج آقا استادی دربارهء فاصلهء غیر معصوم با معصوم س داشتند بی‏مناسبت نیست‏ که این سؤال را هم مطرح کنیم که فاصلهء کلام‏ ائمهء معصومین با برگزیدگان جامعهء بشری و نوابغ‏ بویژه در زمینهء مسائل عقلی و علوم فلسفی به چه‏ حد و نسبت است.به عبارت دیگر،ارتباط کلام‏ وحی و مضامین فلسفی از چه قرار است؟
 
استاد جوادی آملی:چون خود فلسفه یک بحث‏ آزاد عقلی است،این بحث آزاد عقلی می‏گوید انسان، گذشته‏های فراوانی را پشت سر گذاشته و آینده‏ای‏ طولانی در پیش دارد و بدون راهنما،بعید است که این‏ راه را طی کند.انسان قبل از پذیرش دین،مثل آن‏ طایر خوش‏پروازی که در فضای باز خوب پرواز می‏کند، به دنبال آشیانه می‏گردد.منتها اگر خوب‏پرواز،خوش‏ پرواز و تیزبین باشد در بین آن آشیانه‏ها که مکاتب‏ گوناگون باشند آشیانه‏ای انتخاب می‏کند که مربوط به‏ امامت است.
 
خود را در این قفس زرین امامت و عصمت‏ می‏اندازد و می‏گوید:من بندهء خدایم و تابع دستور شما و شما را صراط مستقیم یافته‏ام چون عقل،راه نیست‏ چراغ است،با عقل انسان نمی‏تواند راه برود،با عقل‏ می‏بیند،نمی‏رود.عقل تلاش می‏کند تا در بین همهء این راهها آن صراط مستقیم را ببیند و به صاحب آن‏ (به تصویر صفحه مراجعه شود) مرحوم آیت الله حاج سید ابو الحسن رفیعی قزوینی‏ صراط مستقیم،سر بسپرد و دستش را به دست صاحب‏ صراط مستقیم بدهد و با او بیعت کند.تمام هستی خود را با او«بیع»کند.فاصله این قدر است.بعد دیگر مالک هیچ چیز نیست و اگر در این آشیانهء زرین نیامد و بیعت نکرد و«بیع»نکرد یا مال خود را به معصومین‏ نفروخت،بیراهه می‏رود.تنها وحی و راه عصمت است‏ که صراط مستقیم را می‏داند.
 
عقل چراغی است که در بین راهها می‏گردد تا صراط مستقیم را پیدا کند،و خدای سبحان وقتی‏ رسولش را معرفی می‏کند می‏فرماید تو بر صراط مستقیم برو.
 
«انک لمن المرسلین علی صراط مستقیم»
صراط مستقیم،یک راه جغرافیایی نیست. صراط مستقیم عقیده است و اخلاق و عمل.خود ولایت، صراط مستقیم می‏شود یا امام صراط مستقیم می‏شود.
 
پیغمبر صراط مستقیم می‏شود.این است که در روایت‏ آمده:«الصراط صراطان»یک صراط در دنیاست و یک‏ صراط هم در آخرت،صراط در دنیا امام است.همین‏ معنا در قیامت به صورت دیگر ظهور می‏کند بنابراین‏ آن نگار به مکتب نرفته که چیزی برای او مجهول‏ نباشد،و چیزی نتواند او را از پای در آورد،نگار به‏ مکتب نرفته‏ای است که وقتی خدای سبحان می‏خواهد به انسان«بها»بدهد می‏گوید همهء فرشتگان در برابر انسان،سجده می‏کنند هیچ فرشته‏ای را استثنا نکرده.
 
خوب،همهء فرشتگان در برابر انسان؟کدام انسان است‏ که جملهء«عرش به او سجده می‏کند؟»فرمان الهی چیزی‏ نیست که نداند.یعنی اگر یک انسانی ظاهر اول یا صادر اول شد-حالا مشرب،مشرب فلسفی باشد یا مشرب عرفانی-اگر اولین صدور یا اولین ظهور شد، چیزی در جهان امکان نیست که زیر پوشش ارادهء علوی‏ او قرار نگیرد یعنی فرض صحیح ندارد.عقل می‏گوید این نظام،نظام علوی است.بالاخره نظام علوی یک‏ آغاز دارد،یک وسطی دارد و یک پایانی.نقل باید مشخص کند که آن آغاز کیست؟نقل مشخص کرد که‏ آن آغاز بطور قطعی اهل بیت ع است یعنی آنجا یک نور بود آن وقت همهء فرشته‏ها پس از آن پیدا شدند.آن‏ وقت فرض صحیح ندارد که در جهان امکان،چیزی‏ یافت بشود که تحت اشراف علوی معصومین ع نباشد.
 
این را مرحوم سید حیدر آملی نقل کرده که همین‏ مسئله«بیمنه رزق الوری»تنها آب و باران‏ و امثال اینها نیست،هر آنچه در جهان است.اینکه‏ رسول خدا ص فرمود:«انا اجود ولد آدم»از من بخشنده‏ تر در روی زمین احدی نیامده و نخواهد آمد.یعنی اگر عده‏ای آب می‏دهند،نان می‏دهند و غذاهای مادی‏ (به تصویر صفحه مراجعه شود) آیت الله حاج شیخ محمد علی اراکی‏ می‏دهند،من عالیترین خوراک را می‏دهم از من‏ بخشنده‏تر احدی نیست.
 
دکتر سروش: یک نکته‏ای را از مرحوم آقای‏ طباطبائی خدمتتان نقل بکنم:استحضار دارید مرحوم آقای مطهری در حواشی روش رئالیسم‏ در شرح مقالهء«ادراکات اعتباری»وقتی‏ رسیده‏اند به رابطهء تولیدی میان ادراکات‏ حقیقی و اعتباری،در پاورقی نوشته‏اند که: معظم استدلالات علم اصول،آمیخته به این عدم‏ توجه است یعنی ایندو را با یکدیگر خلط کرده‏اند.مرحوم آقای طباطبایی که به‏ انگلستان برای معالجه تشریف آورده بودند بنده‏ هم با ایشان معاشر بودم.روزی به ایشان گفتم‏ که آقای مطهری دربارهء علم اصول چنین‏ گفته‏اند،ایشان خندیدند و گفتند:همهء استدلالات علم اصول چنین است.
 
حالا می‏خواستم از حضور شما سؤال کنم که‏ واقعا این مسئله بنظر شما همینطورست؟ثانیا چه‏ نمونه‏هایی برای آن سراغ دارید؟
 
استاد جوادی آملی:عرض کنم که اصول از بسیاری از علوم بهره گرفت و یکی هم از فلسفهء علوم‏ عقلی استفاده کرده است.در موارد فراوانی در اصول‏ به مسائل عقلی استدلال می‏شود که سیدنا الاستاد امام‏ مد ظله،نوعا به این موارد اشاره کرده‏اند مثلا در مورد اینکه علم باید یک موضوع داشته باشد چون یک هدف‏ دارد پس موضوعات و مسائل باید به یک جا برگردد و اگر موضوعات کثیر باشد،از کثیر،کثیر صادر می‏شود.و از واحد،واحد صادر می‏شود.همانطوریکه از واحد جز واحد صادر نمی‏شود.در چند جای اصول به‏ قاعدة الواحد تمسک شده است.این را اصولیینی که‏ محقق‏اند،گفته‏اند این قاعده حق است ولی نمی‏شود از آن قاعده که در مسائل حقیقی مطرح است در این مسئلهء اعتباری استفاده کرد.آنها که اهل آشنایی به این علوم‏ عقلی نبوده‏اند،در این مناقشه خدشه کرده‏اند،گفته‏اند قاعده روا نیست آنها که بوده‏اند گفته‏اند قاعده حق‏ است.ولی جایش اینجا نیست.

 

ادامه دارد...

دریافت کد : توجه : شما میتوانید با تغییر مقادیر width و height در کد فوق عرض و ارتفاع دلخواه خود را تنظیم کنید.
نظر شما :
captcha
  • محل تبلیغ شما در پورتال مناظره و گفتگو
آیت الله استاد عبدالله جوادی آملی فقیه و شارح حکمت متعالیه | بخش دوم
 
بنظر شما شبکه های اجتماعی در فضای مجازی برای نشر معارف دینی تا چه اندازه مفید بوده اند ؟
زیاد
50%
 
متوسط
19%
 
کم
30%
 
ادعای نیویورک‌تایمز: رهبر ایران خواسته هرگونه عملیات تلافی جویانه توسط نیروهای ایرانی انجام شود
ادعای نیویورک‌تایمز: رهبر ایران خواسته هرگونه عملیات تلافی جویانه توسط نیروهای ایرانی انجام شود
بازدید : ٢٧٨
«هزینه ـ فایده» رهبر انقلاب برای جلوگیری از کدام خسارت بزرگ‌تر؟
«هزینه ـ فایده» رهبر انقلاب برای جلوگیری از کدام خسارت بزرگ‌تر؟
بازدید : ٢٦٦
اقبال بلند جوانان امروز از منظر رهبری/ دعای خاص سیدالشهدا در عرفه
اقبال بلند جوانان امروز از منظر رهبری/ دعای خاص سیدالشهدا در عرفه
بازدید : ٣١٠
احمد نادری: غرب محوری جامعه شناسی مارا عقیم کرد|حججی؛ محصول تفکر ضدبروکراتیک
احمد نادری: غرب محوری جامعه شناسی مارا عقیم کرد|حججی؛ محصول تفکر ضدبروکراتیک
بازدید : ٩٢٩
قانعی راد: پدرسالاری فحش نیست|بخش دوم
قانعی راد: پدرسالاری فحش نیست|بخش دوم
بازدید : ٦٦٧
حجت‌الاسلام والمسلمین سعیدی: نگران روحیه «شاه سلطان حسینی» در برخی مسئولان هستیم|دولت دنبال رابطه با آمریکا با برجام بود
حجت‌الاسلام والمسلمین سعیدی: نگران روحیه «شاه سلطان حسینی» در برخی مسئولان هستیم|دولت دنبال رابطه با...
بازدید : ٥٢٨
مجموعه پاسخگویی به شبهات وهابیت در مورد عزاداری حضرت ابا عبدالله در برنامه شب آسمانی - بخش هشتم
٤٩:٥١
مجموعه پاسخگویی به شبهات وهابیت در مورد عزاداری حضرت ابا عبدالله در برنامه شب آسمانی - بخش هشتم
بازدید : ٣١١٢
میراث فرهنگی ایران زمین | گفتگو با استاد حسین زمرشیدی - بخش اول
میراث فرهنگی ایران زمین | گفتگو با استاد حسین زمرشیدی - بخش اول
بازدید : ٤٦٠٢
آیت الله استاد عبدالله جوادی آملی فقیه و شارح حکمت متعالیه | بخش اول
آیت الله استاد عبدالله جوادی آملی فقیه و شارح حکمت متعالیه | بخش اول
بازدید : ٤٣٨٣
  • محل تبلیغ شما در پورتال مناظره و گفتگو