در زندگی چقدر اهل تغییر هستید و اینکه اصلاً آیا حاضرید ریسک های حاصل از تغییر را بپذیرید؟
راستش را بخواهید من خیلی اهل تغییر نیستم به همین خاطر اگر شما سبک زندگی چند سال اخیر من را کنار هم بگذارید، چندان تغییری در آن نمی بینید.
این موضوع درباره شرایط امروزتان هم صادق است؟ یعنی قبل و بعد از شهرت هم تغییر چندانی نکردید؟
شاید برایتان عجیب و حتی باورنکردنی باشد اما من بعد از شهرتم هم کوچکترین تغییری نکردم و هنوز به شیوه ای که قبلاً زندگی می کردم، زندگی می کنم.
به ما حق بدهید که باور کردنش برای ما کمی سخت باشد یعنی حتی در سبک لباس پوشیدن تان هم تغییری ایجاد نشده است؟
چه جالب اتفاقاً مثالی هم که می خواستم بزنم راجع به لباس بود (با خنده). من همان پیراهن یا شلوار چینی که قبل از شهرتم از فلان برند خریداری می کردم الان هم می خرم و می پوشم. این طور نیست که یکدفعه یک تغییر ۱۸۰ درجه ای در فرم لباس پوشیدنم یا حتی مدل موهایم ایجاد شده باشد.
خب هنوز بخشی از جواب سوال قبلم بی پاسخ مانده است. اینکه بالاخره شهرت و دیده شدن یکسری مسائل را با خودش به دنبال دارد که ساده ترین آن هم مربوط به نوع پوشش است. مثلاً یک مجری ناخودآگاه به واسطه شغلش باید بیشتر لباس بپوشد یا… یعنی شما از این قاعده مستثنا هستید؟
در کارم نه، مستثنا نیستم بالاخره همان طور که اشاره کردید، یک مجری بنا به اقتضای حرفه اش که اجرا در یک برنامه است، باید نوعی تنوع پوشش داشته باشد و شاید تنها تفاوتم نسبت به گذشته ام در این است که به شدت خرید کردنم از قبل بیشتر شده ولی خب نکته ای که وجود دارد این است که من همچنان از لباس های قدیمی ام نیز استفاده می کنم یعنی الان وقتی به یک مهمانی دعوت می شوم، ممکن است پلیوری بپوشم که مثلاً هشت سال قبل آن را خریده ام.
شاید استفاده از لباس های قدیمی یا… برای خیلی از ما، تازگی نداشته باشد اما خب شنیدن این حرف از زبان فردی که به شهرت رسیده، جالب است. چون معمولاً اکثر آدم ها دوست دارند بعد از دیده شدن شان به نوعی گذشته شان را پنهان کنند و زندگی آرتیست واری را در پیش بگیرند.
یکی از خصوصیات من که شاید تا حدی به تسریع روند شهرتم کمک کرد این بود که جنس زندگی من به مردم بسیار نزدیک است و شبیه به خودشان زندگی می کنم و همین شبیه بودن هم باعث می شود هیچ وقت خودم را سانسور نکنم و محدودیتی برای خودم قائل نشوم.
همین خصوصیات تان باعث می شود که بعضی ها بگویند اجراهای علی ضیا به شدت بی پرواست. این بی پروایی که البته بعضی ها آن را با اصطلاح های دیگر نیز تعبیر می کنند از کجا می آید؟
البته من این بی پروایی را به رهایی تعبیر می کنم و بی تردید بخشی از آن را مدیون سال ها اجرا در رادیو هستم چرا که شما در آن رسانه می توانید خودتان را به مخاطب بیشتر نزدیک کنید. من این شیوه رهایی در اجرا را با خودم به تلویزیون آوردم و هیچ وقت اسیر قاب تلویزیون نشدم و شاید به همین خاطر هم هست که هیچ وقت کارگردانی برای من از پیش تعیین نمی کند که مثلاً فقط در فلان خط راه برو و این دیالوگ ها را بگو…
با این اوصاف بی دلیل نیست که بعضی ها می گویند علی ضیا تلویزیون را خانه اش می داند.
همه تلاش من این است که رابطه پشت و جلوی دوربین را کم کنم به همین دلیل یک وقت هایی با آگاهی ممکن است بنا بر اقتضای برنامه ام حتی موقع حرکت از جلوی دوربین هم رد شوم مثلاً در یکی از برنامه های روز پنجشنبه که اخیراً هم از تلویزیون پخش شد، وقتی قرار شد به رسم یادگاری به عروس و دامادمان قرآن هدیه بدهیم من با علم به این موضوع که ممکن است پشتم به دوربین باشد از جلوی آن حرکت کردم چون نمی خواهم به مردم بگویم که برنامه های ما خیلی خط کشی شده و از پیش تعیین شده است.
یعنی می خواهید به مردم بگویید برخلاف آن چیزی که فکر می کنند، در پشت دوربین خبری نیست و شما دارید زندگی می کنید؟
دقیقاً همین طور است. چیزی که خیلی دوست دارم به آن دست یابم این است که فرزند مردم باشم و رسیدن به چنین جایگاهی برای من افتخار است.
اصلاً این فرزند مردمی که شما از آن حرف می زنید معنی اش چیست؟
به جای معنی، آن را تعبیر می کنم و برای هر چه باورپذیرتر شدنش مثال می زنم. به اعتقاد من تختی فرزند مردم بود و به خاطر همین، تا این حد محبوب و ماندگار شد.
ولی خب باز هم دوست داشتن تختی از سوی مردم شبیه به علاقه آنها به یک الگو بود تا…؟
اتفاقاً این خودش نکته بسیار مهمی است که باید از آن درس گرفت. نمی خواهم بگویم تلاش می کنم تا یک الگو باشم، نه. اما سعی می کنم حداقل الگوی بدی نباشم و اگر مردم دوستم ندارند، به من فحش هم ندهند.
خب اگر دوست تان نداشته باشند و برخوردشان از نوع دیگر در خیابان با شما باشد، چه می کنید؟
بارها به این موضوع حتی در برنامه های زنده ام اشاره کردم که من از همه مخالفانم و آنهایی که مرا دوست نداشتند و حتی به من فحش دادند، تشکر می کنم.
این تشکر بابت چه چیزی بود؟
می خواستم به آنها بگویم که تا چه حد خودشان و نظرشان محترم است.
شما در سوال اول به این موضوع اشاره کردید که اهل تغییر نیستید. این اهل تغییر نبودن به این معنی است که اساساً تغییر را دوست ندارید و فکر می کنید همین که هستید الان بهترین است یا اعتماد به نفس تان نسبت به رفتارهایتان خیلی بالاست و فکر می کنید نیازی برای تغییر وجود ندارد؟
اساساً تغییر را دوست ندارم اما نه به دلایلی که شما اشاره کردید. هر چند خوشحالم که نگاه شما تا این حد مثبت است (با خنده) ولی خب این عدم تغییر من را می توان از زاویه دیگری هم نگاه کرد و آن اینکه من از تغییر می ترسم و به همین خاطر خیلی کم پیش می آید که بخواهم غذای جدیدی را تست کنم یا تغییری در لباس پوشیدنم ایجاد کنم. قضیه موهایم را که یادتان هست…
یعنی فردی هستید که به انتقادها گوش می دهید؟
صددرصد.
سعی می کنید چقدر از آنها را در اجراهایتان بگنجانید؟
بعد از شنیدن انتقادها اگر حس کنم شرایطش برای لحاظ آن در اجرا فراهم است، حتماً این کار را انجام خواهم داد اما اینجا موضوعی وجود دارد و آن این است که مردم معمولاً از پشت صحنه شغل ما و البته سایر مشاغل با خبر نیستند. به همین خاطر ممکن است نظراتی که می دهند، بدون در نظر گرفتن آن شرایط باشد و خب شغل ما هم به گونه ای است که با رسانه و دوربین سروکار داریم. طبیعی اتس که عملکردمان دچار بزرگ نمایی بیشتر می شود اما در سطح دیگر شما یک نانوا در نظر بگیرید که با همه تبحرش شرایط آن روزش برای طبخ به لحاظ مواد اولیه مثل آرد و… فراهم نباشد. طبیعی است که خروجی آن روز نانوا، چندان برای مردم قابل قبول نیست…
این گاردتان به خاطر چیست؟
شاید بخشی از این موضوع به خاطر این باشد که اعتقاد دارم هیچ چیز نمی تواند جای ظاهر طبیعی و زندگی طبیعی را بگیرد به همین دلیل هم هنوز با دوچرخه به نانوایی سنگکی محله مان می روم.
واقعاً؟ وقتی مردم شما را سوار دوچرخه می بینند چه می گویند؟
کلی با هم خوش و بش می کنیم و آنها از اینکه می بینند من با دوچرخه به نانوایی آمدم، کلی خوش شان می آید. مثلاً چند وقت قبل چون عجله داشتم مجبور شدم سوار موتور شوم و نکته جالب این بود که راننده موتور هر کسی را در خیابان می دید بوق می زد و می گفت: ببین کی سوار موتور من شده؟ خب مردم هم وقتی مرا در آن شرایط می دیدند، خنده شان می گرفت و برایم بوق می زدند.
با این اوصاف، سوار مترو و اتوبوس هم می شوید؟
بسیار زیاد. هر وقت حس کنم جایی که قرار است بروم با اتوبوس یا مترو نزدیکتر است، از این وسیله ها استفاده می کنم.
نمی دانم چرا بعضی ها دوست دارند بعد از شهرت، عینک آفتابی بزنند تا مبادا شناخته شوند؟
من هم مثل شما نمی دانم اما فکر می کنم محسن یگانه با قطعه حباب این موضوع را به خوبی روایت کرده است ولی من هر چه بیشتر در میام مردم شناخته می شوم، بیشتر دوست دارم خود واقعی ام باشم مثلاً با شرایط فعلی ام خیلی وقت ها با شلوار گرم کن به خرید می روم. اتفاقاً مدتی قبل در همین رابطه یک اتفاق خنده دار برایم افتاد.
چه اتفاقی؟
من به خاطر اینکه با خانواده ام زندگی می کنم معمولاً زحمت خرید هم بر دوش آنهاست و خیلی کم پیش می آید که به خرید بروم اما چند وقت قبل چون آنها به سفر رفته بودند و در خانه هم چیزی برای خوردن نبود مجبور شدم برای خرید صبحانه به شهروند بروم. وقتی برای حساب کردن شیرکاکائو و کلوچه به آنجا مراجعه کردم، خانمی با تعجب به من گفت: آقای ضیا خودتون هستین؟ من هم گفتم بله. اما خیلی خوابم میاد... خندید و از کنارم رد شد. در هر حال من کسب تجربه های این چنینی با مردم را به شدت دوست دارم.
چیزی که مدت ها در مورد شما وجود داشت و ذهن را به خودش مشغول می کرد این بود که شما در شرایط کنونی که کمتر برنامه ای در تلویزیون (آن طور که باید) دیده می شود، توانستید به محبوبیت چشمگیری آن هم در برنامه هایی که به لحاظ زمان در شرایط نامناسبی قرار داشتند، برسید و این موضوع باعث می شود که با خودم بگویم حتماً کاریزمایی در شما وجود دارد. با این اوصاف در زمان قبل از شهرت تان هم فردی محبوب میان اهل محل یا دانشگاه و… بودید
.
در دوران دانشجویی مسئولیت های زیادی را در دانشگاه به عهده می گرفتم که با رشته من که مکانیک بود، از نگاه بعضی ها در تضاد قرار داشت ولی با این حال من عضو انجمن تئاتر بودم و همچنین مسئول و مجری برگزاری شب شعر و مراسم های بزرگداشت برای چهره های شاخص ادبی و هنری که این موضوع اعتراض برخی رشته های دیگر مثل ادبیات را بر می انگیخت که چرا بچه های مکانیک باید بزرگداشت برای رودکی بگیرند و پاسخ من هم به آنها این بود که ما از زاویه دید مکانیک به این فرد نگاه می کنیم. در هر حال با وجود اعتراض هایی که کم و بیش به گوشم می رسید اما این مراسم که با کمترین هزینه و ارقام باور نکردنی مانند بیست هزار تومان برگزار می شد طرفداران زیادی هم داشت. این موضوع در دوران دانش آموزی من نیز صدق می کرد و من عضو شورای دانش آموزان بودم و برای راهیابی به آنجا باید رای می آوردم و قطعاً محبوب بودم که رای آوردم (با خنده)… ولی خب جدا از این حرف ها این توفیق قطعاً لطف خدا بوده است.
آدم خوش خرجی هستید؟
در حدی که پول در بیاورم بله…
حالا درآمدتان خوب هست؟
خیلی معمولی…
اما بعضی ها می گویند مجری های ما با دستمزدهای آنچنانی که می گیرند حسابی وضع مالی شان خوب است؟
این حرف شایع است چرا که ما در قیاس با حرف های دیگری مانند بازیگری و… به مراتب دستمزد کمتری داریم.
شما فردی پر انرژی هستید. این انرژی را از کجا می گیرید؟
از خودم مردم می گیرم و به آنها پس می دهم. معتقدم مردم بهترین منبع انرژی به شمار می روند.
بخشی از این موضوع را وامدار مردمید اما قطعاً بخش دیگر را باید در خودتان جستجو کنید. کمی راجع به این موضوع حرف بزنید.
خب نمی توان همه این موضوعات را بازگو کرد اما به طور خلاصه باید بگویم در خلوتم یکسری تزکیه ها دارم که برایم بایدها و نبایدها را ایجاد می کند که از نظرم خیلی کمک کننده است.
تا به حال شده از زندگی شهری خسته شوید؛ آن قدر زیاد که به فکر فرار باشید؟
بسیار زیاد و اتفاقاً برای فرار از این دلتنگی ها جدا از سفرهایی که به جاهای خوب آب و هوا دارم، در پشت بام خانه مان یک باغچه کوچک درست کردم و در آنجا یک فنجان چای می نوشم.
هنوز هم به کاشان می روید؟
بله، به شدت آنجا را دوست دارم.