۱) حسن بن محمّد نوفلىّ نقل میکند :

وقتى حضرت رضا عليه السّلام به مرو ونزد مامون ( لعنت خدا بر مامون ) وارد شدند، خليفه به فضل بن سهل دستور داد تا علماى اديان و متكلّمين مثل جاثليق ، رأس الجالوت، رؤساى صابئين، هربذ بزرگ، و زردشتى‏ها، عالم روميان و علماى علم كلام را گرد هم آورده تا گفتار و عقائد حضرت رضا و نيز اقوال آنان را بشنود (شاید بتواند به این وسیله حضرت رضا علیه السلام را در حضور مردم و علماء ناتوان و بیسواد جلوه دهد ) .
فضل بن سهل نيز آنان را فرا خواند و مأمون را از حضور ايشان آگاه کرد، خليفه نيز دستور داد همه را نزد او حاضر كنند، و پس از خوش آمد گويى به ايشان گفت: شما را براى كار خوبی فراخوانده‏ام، مايلم با پسر عمويم كه از مدينه به اينجا آمده مناظره كنيد، فردا أوّل وقت به اينجا بياييد و كسى از اين دستور سرپيچى نكند.
ايشان نيز اطاعت كرده و گفتند: اى امير المؤمنين به خواست خدا فردا أوّل وقت در اين محلّ حاضر خواهيم شد.
 
نوفلىّ در ادامه میگوید : 
 
ما نزد آن حضرت سرگرم صحبت بوديم كه ناگاه ياسر؛ خادم آن حضرت وارد شده و گفت: سرور من! أمير المؤمنين به شما سلام رسانده و فرمود: برادرت قربانت شود! دانشمندان مذاهب مختلف، و علماى علم كلام، همگى نزد من حضور دارند، آيا مايليد نزد ما آمده و با ايشان به بحث و گفتگو پردازيد؟ و گر نه خود را به زحمت نينداخته در صورت تمايل ما به خدمت شما بياييم.
 
حضرت فرمود: به او سلام برسان و بگو متوجّه منظور شما شدم، به خواست خدا فردا صبح خواهم آمد.
 
راوى ادامه داد: هنگامى كه ياسر رفت، آن حضرت رو بمن كرده فرمود: اى نوفلىّ، تو عراقىّ هستى و أهل عراق طبع ظريف و نكته‏سنجى دارند، نظرت در باره اين گردهمايى از علماى اديان و أهل شرك توسّط مأمون چيست؟
 
عرضه کردم: او قصد آزمودن شما را دارد، و كار نامطمئنّ و خطرناكى كرده است.
 
حضرت فرمود: چطور؟
 
گفتم: متكلّمين و أهل بدعت؛ مثل علما نيستند، چون عالم؛ مطالب درست و صحيح را انكار نمى‏كند، ولى ايشان همه؛ أهل انكار و مغالطه‏اند، اگر بر اساس وحدانيّت خدا با ايشان بحث كنيد، خواهند گفت: وحدانيّتش را ثابت كن، و اگر بگوئيد: محمّد صلّى اللَّه عليه و آله رسول خدا است، مى‏گويند: رسالتش را ثابت كن، سپس مغلطه مى‏كنند، و باعث مى‏شوند خود شخص؛ دليل خود را باطل كند و دست از حرف خويش بردارد، قربانت گردم، از ايشان بر حذر باشيد ومواظب خودتان باشید.( این سخن نوفلی بیانگر ضعف اعتقادی او وشناخت ضعیف او از امام معصوم میباشد )
 
حضرت ضمن تبسّمى فرمود: اى نوفلىّ، آيا ترس آن دارى ايشان دلائل مرا باطل كرده و مرا مجاب کنند؟!
 
گفتم: نه بخدا، در باره شما چنين هراسى ندارم و اميدوارم خداوند شما را بر ايشان پيروز فرمايد.
 
فرمود: اى نوفلىّ، مى‏خواهى بدانى مأمون چه وقت از اين كار پشيمان خواهد شد؟
 
گفتم: آرى.
 
فرمود: وقتى كه ببیند كه با أهل تورات با توراتشان و با اهل انجيل با انجيلشان و با أهل زبور با زبورشان و با صابئين با عبرى و با زردشتيان به فارسى و با روميان به رومى و با هر فرقه‏اى از علما بزبان خودشان بحث مى‏كنم، و وقتی كه ببیند همه را مجاب كردم و در بحث بر همه چيره شدم و تمام ايشان سخنم را پذيرفتند، مأمون درخواهد يافت آنچه بدنبال آن مى‏باشد درخور او نيست، در اين زمان است كه او پشيمان خواهد شد، لا حول و لا قوّة إلّا باللَّه العليّ العظيم.
 
بامدادان، فضل بن سهل نزد امام رضا علیه السلام آمده و گفت: فدايت شوم، پسر عموى شما منتظر است، و تمام علما و دعوت‏شدگان حاضرند، كى تشريف مى‏آوريد؟
 
حضرت فرمود: شما زودتر برويد، من هم بخواست خدا خواهم آمد. سپس وضو گرفته، و مقدارى سويق (نوعى خوراكى از قبيل آش يا حليم است) ميل فرموده و قدرى نيز به ما دادند، آنگاه همه خارج شده نزد مأمون رسيديم.
 
مجلس پر از جمعيّت بود و محمّد ابن جعفر (عموى امام ) به همراه گروهى از سادات و نيز فرماندهان لشكر در آن مجلس حضور داشتند. وقتى آن حضرت وارد مجلس شدند، مأمون و محمّد بن جعفر و تمام سادات حاضر در مجلس به احترام امام رضا عليه السّلام برخاستند، حضرت و مأمون نشستند ولى بقيّه به احترام حضرت ، همان طور ايستاده بودند تا اينكه خليفه دستور نشستن داد، و مأمون مدّتى با آن حضرت گرم صحبت شد.
 
سپس رو به جاثليق كرده گفت: اى جاثليق، اين فرد علىّ بن موسى بن جعفر؛ پسر عمويم، و از اولاد فاطمه- دخت پيامبرمان- و علىّ بن أبى طالب- صلوات اللَّه عليهم- مى‏باشد، ميل دارم با او صحبت كنى و بحث نمايى و حجّت آورى و انصاف را رعايت كنى.
 
جاثليق گفت: 
اى أمير المؤمنين، چگونه با كسى بحث كنم كه به كتابى استدلال مى‏كند كه من آن را قبول ندارم، و به گفتار پيامبرى احتجاج ميكند كه من به او ايمان ندارم؟
 
امام فرمود: اى مرد مسيحى، اگر از انجيل برايت دليل بياورم آيا مى‏پذيرى؟
 
جاثليق گفت: مگر مى‏توانم آنچه انجيل فرموده ردّ كنم؟ بخدا قسم بر خلاف ميل باطنى‏ام آن را قبول خواهم كرد.
 
امام فرمود: اكنون، هر چه مى‏خواهى سؤال كن و جوابت را بگير.
 
جاثلیق پرسيد: در باره نبوّت عيسى و كتابش چه عقيده دارى؟ آيا منكر آن دو هستى؟
 
امام فرمود: من به نبوّت عيسى و كتابش و به آنچه امّتش را بدان بشارت داده و حواريّون نيز آن را قبول كرده‏اند ايمان دارم و به عيسايى كه به نبوّت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و كتاب او ايمان نداشته و امّت خود را به او بشارت نداده؛ كافرم.
 
جاثليق گفت: مگر هر حكمى نياز به دو شاهد عادل ندارد؟
 
امام فرمود: آرى.
 
او گفت: پس دو گواه عادل از غير همدينان خود كه مسيحيان نيز او را قبول داشته باشند معرّفى فرما، و از ما نيز از غير هم دينانت دو شاهد عادل بخواه.
 
امام فرمود: اكنون منصفانه سخن گفتی ، آيا فردى كه نزد حضرت مسيح داراى مقام و منزلتى بود قبول دارى؟
 
جاثليق گفت: اين شخص عادل كيست؛ نامش را بگو؟
 
امام فرمود: نظرت در باره يوحنّا ديلمى چيست؟
 
جاثليق گفت: به به!! نام محبوبترين شخص نزد مسيح را بردى!
 
امام فرمود: تو را سوگند مى‏دهم آيا در انجيل نيامده كه يوحنّا گفت: مسيح مرا به كيش محمّد عربى آگاه نمود و بشارت داد كه بعد از او خواهم آمد و من نيز به حواريّون مژده دادم و آنان به او ايمان آوردند؟
 
جاثليق گفت: بله، يوحنّا از قول حضرت مسيح اين طور نقل كرده و نبوّت مردى را بشارت داده و هم به أهل بيت و وصىّ او مژده داده، ولى معيّن نكرده كه اين ماجرا چه وقت اتّفاق خواهد افتاد و ايشان را براى ما معرّفى نكرده است تا ايشان را بشناسيم.
 
امام فرمود: اگر فردى كه بتواند انجيل بخواند را در اينجا حاضر كنم و مطالب مربوط به محمّد و أهل بيت و امّت او را برايت تلاوت كند آيا ايمان مى‏آورى؟
 
جاثليق گفت: سخن نيكى است.
 
آن حضرت نيز پس از احضار نسطاس رومى ، به او فرمود: سفر سوم انجيل «1» را تا چه حدّى در حفظ دارى؟ 
 
گفت: به تمام و كمال آن را حفظ مى‏باشم.
 
سپس رو به رأس الجالوت نموده و فرمود: آيا انجيل خوانده‏اى؟ 
 
گفت: آرى.
 
امام فرمود: من سفر سوم را مى‏خوانم، اگر در آنجا مطلبى در باره محمّد و أهل بيت او- عليهم السّلام و امّتش بود، شهادت دهيد و اگر مطلبى در اين باره نبود، شهادت ندهيد، سپس امام عليه السّلام ضمن خواندن سفر سوم تا به ذكر پيامبر رسيد؛
 
توقّف كرده فرمود: اى نصرانى تو را به حقّ مسيح و مادرش قسم، آيا دريافتى كه من عالم به انجيل مى‏باشم؟
 
گفت: آرى. سپس مطلب مربوط به محمّد و أهل بيت و امّتش را تلاوت فرمود.
 
گفت: حال چه مى‏گويى؟ اين عين سخن مسيح عليه السّلام است.
اگر مطالب انجيل را تكذيب كنى، موسى و عيسى عليهما السّلام را تكذيب كرده‏اى و اگر اين مطلب را منكر شوى، قتل تو واجب است، زيرا به خدا و پيامبر و كتاب خود كافرشده‏اى.
 
جاثليق گفت: مطلبى را كه از انجيل برايم روشن شود انكار نمى‏كنم، بلكه بدان اذعان دارم.
 
امام فرمود: شاهد بر اقرار او باشيد!.
 
امام در ادامه فرمود : هر چه مى‏خواهى سؤال كن.
 
جاثليق گفت: حواريّون حضرت مسيح و نيز علماى انجيل چند نفر بودند؟
 
حضرت رضا عليه السّلام فرمود: از خوب كسى پرسيدى؛ حواريّون دوازده نفر و عالم و برترشان ألوقا بود.
و علماى مسيحيان سه نفر بودند: يوحنّاى اكبر در «أج»،
يوحنّا در «قرقيسيا»،
و يوحنّا ديلمىّ در رجّاز 
و مطالب مربوط به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و أهل بيت و امّت او نزد وى بوده و هم او بود كه امّت عيسى و بنى اسرائيل را به نبوّت حضرت محمّد و أهل بيت و امّتش، مژده داد. 
 
سپس فرمود: اى مسيحى، قسم به خدا ما به عيسايى كه به محمّد صلّى اللَّه عليه و آله مؤمن بود، ايمان داريم و نسبت به عيساى شما ايرادى نداريم جز ضعف و ناتوانى و كمى نماز و روزه او!
 
جاثليق گفت: بخدا سوگند، دانش خود را تباه ساخته و خود را تضعيف نمودى، مى‏پنداشتم تو عالمترين فرد در بين مسلمين هستى!
 
امام فرمود: مگر چطور شده؟
 
جاثليق گفت: شما معتقدى كه عيسى ضعيف بود و كم روزه مى‏گرفت و كم نماز مى‏خواند و حال آنكه آن حضرت حتّى يك روز هم بدون روزه سپرى نکرد و يك شب نيز بخواب نرفت، و هميشه روزها روزه بود و شبها شب زنده‏دار!
 
امام فرمود: براى نزديكى و تقرّب به چه كسى روزه مى‏گرفت و نماز مى‏خواند؟!
 
جاثليق نتوانست جوابى دهد و ساكت ماند!!. ( چرا که بندگی حضرت عیسی و نمازو روزه و عبادت او با خدا بودنش در تضاد است .خدا که خودش را عبادت نمیکند ) 
 
امام فرمود: اى نصرانىّ از تو سؤالى دارم،
 
جاثليق گفت: بفرماييد، اگر بدانم جواب مى‏دهم.
 
امام فرمود: چرا قبول ندارى كه عيسى با اذن خدا مرده‏ها را حيات مى‏بخشيد؟
 
جاثليق گفت: زيرا احياكننده مردگان و شفا دهنده كوران و شفاد هنده کسانی که مبتلا به پيسى هستند ، چنين كسى معبود و شايسته پرستيدن است.
 
امام فرمود: «يسع» نيز اعمالی مانند كارهاى عيسى انجام مى‏داد، او بر آب راه مى‏رفت و مرده را حيات مى‏بخشيد، و نابينا و بيمار پيسى را شفا مى‏داد، ولى امّتش وى را خدا ندانسته و هيچ كس وى را پرستش نكرد و «حزقيل» پيامبر نيز همچون عيسى بن مريم مرده زنده كرد؛سى و پنج هزار نفر را پس از گذشت شصت سال از مرگشان، زنده كرد.
 
سپس آن حضرت رو به رأس الجالوت كرده فرمود: آيا ماجراى اين تعداد از جوانان بنى اسرائيل را در تورات ديده‏اى؟
بخت‏ نصّر ايشان را از بين اسيران بنى اسرائيل كه در وقت حمله به بيت المقدّس اسير شده بودند برگزيده و به بابل برد، خداوند نيز وى را به سوى ايشان فرستاد و او آنان را زنده نمود، اين مطلب در تورات موجود است و هر كدام‏ از شما انكار كند كافر است.
 
رأس الجالوت گفت: اين ماجرا را شنيده‏ام، و از آن باخبرم.
 
امام فرمود: صحيح است، اكنون نيك دقّت كن و بنگر آيا اين سفر از تورات را صحيح مى‏خوانم؟ 
سپس حضرت آن آيات از تورات را بر ما تلاوت نمود، يهودى با شنيدن تلاوت و صوت آن حضرت، با شگفتى، جسم خود را به راست و چپ حركت مى‏داد.
 
سپس حضرت رو به جاثليق كرده پرسيدند: آيا اينها پيش از عيسى بوده‏اند يا عيسى پيش از آنان؟
 
جاثليق گفت: آنان پيش از عيسى بوده‏اند.
 
فرمود: قريش ، همگى نزد آن حضرت محمد صلّى اللَّه عليه و آله آمده و خواستند كه آن جناب مرده‏هايشان را زنده‏كند، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله؛ علىّ بن أبى طالب عليه السّلام را همراه ايشان به صحراء (قبرستان) فرستاده و فرمود: در آنجا با صداى بلند افرادى را كه اينان خواهان زنده‏شدنشان هستند صدا بزن و تك تك نام ايشان را ببر و بگو: محمّد رسول خدا مى‏گويد: به اذن خدا برخيزيد!
 
پس همه برخاسته، خاكهاى سرشان را مى‏تكاندند، و مردان قريش نيز از ايشان در باره امورشان پرسش مى‏كردند و در ضمن گفتند: محمّد پيامبر شده است، مردگان از خاك برخاسته گفتند: اى كاش، ما نيز وى را دريافته به او ايمان مى‏آورديم و رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نيز افراد نابينا يا مبتلا به پيسى و ديوانگان را شفا داده است.
 
با حيوانات، پرندگان جنّ و شياطين صحبت كرده است، ولى ما آن حضرت را خدا نمى‏دانيم و در عين حال منكر فضائل اين دسته از پيامبران نيستيم، شما كه عيسى را معبود خود مى‏خوانيد، بايد دو پيامبر: يسع و حزقيل را نيز معبود خود بدانيد، زيرا آن دو نيز نظير عيسى مردگان را زنده مى‏كردند و معجزات ديگر او را نيز انجام مى‏دادند.
 
و همچنين تعدادى از بنى اسرائيل كه به هزاران نفر مى‏رسيدند، از بيم طاعون از ديار خود خارج شدند، ولى خداوند جان ايشان را در يك لحظه گرفت، أهل آن ديار، اطراف آن مردگان حصارى كشيدند و آنان را به همان حال رها كردند تا استخوانهايشان پوسيد، روزى يكى از انبياء بنى اسرائيل از آنجا عبور ميكرد، از كثرت استخوانهاى پوسيده به شگفت آمد، خداوند به او وحى فرمود كه: آيا ميل دارى ايشان را براى تو زنده كنم تا آنان را انذار كرده و دين خود را تبليغ كنى؟ گفت: آرى، اى پروردگار من.
 
پس خداوند وحى فرستاد كه ايشان را صدا بزن، او نيز چنين ندا كرد: اى استخوانهاى پوسيده! به فرمان خدا برخيزيد! در يك آن ، همه زنده شده و با تكاندن خاك از سر خود برخاستند.
 
و ديگر حضرت ابراهيم خليل عليه السّلام وقتى پرندگانى را گرفته و تكّه تكّه نمود، و هر قسمت را بر روى كوهى قرار داد؛ سپس همه را خواند و زنده شدند و به سوى او آمدند.
 
و همچنين حضرت موسى عليه السّلام و هفتاد نفر همراهش كه از بين بنى اسرائيل انتخاب كرده بود وقتى به كوه رفتند و گفتند: تو خدا را ديده‏اى، او را به ما نيز نشان بده، او گفت: من او را نديده‏ام، ولى ايشان اصرار كرده گفتند: «ما كلام تو را تصديق نمى‏كنيم مگر اينكه آشكارا خدا را ببينيم- بقره: 55»، در نتيجه صاعقه‏اى آنان را سوزاند و نابود ساخت.
 
و موسى تنها ماند و به خداوند عرض كرد: خداوندا! من هفتاد تن از بنى اسرائيل را برگزيدم و همراه خود آوردم، و اكنون تنها برميگردم، چطور امكان دارد قوم من سخنانم را در اين واقعه بپذيرند؟ اگر مى‏خواستى؛ هم من و هم ايشان را قبلًا از بين مى‏بردى، آيا ما را بخاطر كار بى‏خردان هلاك ميسازى؟، خدا نيز ايشان را پس از مرگشان زنده نمود.
 
[سپس امام افزود:] هيچ يك از مواردى را كه برايت ذكر كردم نمى‏توانى ردّ كنى، زيرا همگى مضمون آياتى از تورات، انجيل، زبور و قرآن است، اگر هر كس كه مرده زنده مى‏كند و نابينايان و مبتلايان به پيسى و ديوانگان را شفا مى‏دهد، خدا باشد، پس اينها را هم خدا بدان، حال، چه مى‏گويى؟
 
جاثليق گفت: بله، حرف، حرف شماست، معبودى جز اللَّه نيست!!.
 
سپس امام عليه السّلام به رأس الجالوت فرمود: تو را به ده آيه‏اى كه بر حضرت موسى نازل شد سوگند مى‏دهم كه آيا خبر محمّد و امّتش در تورات، موجود هست؟ كه: «آن زمان كه امّت آخر، پيروان آن شتر سوار، بيايند، و خداوند را بسيار بسيار تسبيح گويند، تسبيحى جديد در معبدهايى جديد، در آن روزگار، بنى اسرائيل بايد به سوى ايشان و به سوى پادشاه ايشان روان شوند تا دلهاشان آرام گيرد، چون آنان شمشيرهايى بدست دارند كه توسّط آن از كفّار در گوشه و كنار زمين انتقام مى‏گيرند» آيا اين مطلب، همين طور در تورات مكتوب نيست؟
 
رأس الجالوت گفت: آرى، ما نيز آن را همين گونه در تورات يافته‏ايم.
 
سپس به جاثليق فرمود: با كتاب «شعيا» تا چه حدّ آشنايى؟ 
 
گفت: حرف به حرفش را مى‏دانم.
 
سپس به آن دو فرمود: آيا قبول داريد كه اين مطلب از گفته‏هاى شیعاست ؟ «اى مردم، من تصوير آن شخص سوار بر درازگوش را ديدم در حالى كه لباسهايى از نور بر تن داشت و آن شتر سوار را ديدم كه نورش همچون نور ماه بود»؟
 
آن دو جواب دادند: بله، شعيا اين گونه گفته است.
 
امام فرمود: آيا با اين گفته عيسى عليه السّلام در انجيل آشنا هستيد: «من به سوى خداى شما و خداى خودم خواهم رفت، و فارقليطا خواهد آمد «1» و اوست كه به نفع من و به حقّ‏ شهادت خواهد داد همان طور كه من براى او شهادت دادم، و اوست كه همه چيز را براى شما تفسير خواهد كرد، و اوست كه رسوائيهاى امّتهاى را آشكار خواهد كرد، و اوست كه ستون خيمه كفر را خواهد شكست».
 
جاثليق گفت: هر چه از انجيل بخوانى آن را قبول داريم.
 
امام فرمود: آيا قبول دارى اين مطلب در انجيل موجود است؟
 
گفت: آرى.
 
حضرت افزود: آن زمان كه انجيل نخست را گم كرديد، آن را نزد چه كسى يافتيد و چه كسى اين انجيل را براى شما وضع كرد؟.
 
جاثليق گفت: ما فقطّ يك روز انجيل را گم كرديم و سپس آن را تر و تازه يافتيم، يوحنّا و متّى آن را براى ما پيدا كردند.
 
فرمود: چقدر نسبت به قصّه اين انجيل و علماى آن بى‏اطّلاع هستى؟ اگر اين مطلب‏ همان طور باشد كه تو مى‏گويى، پس چرا در مورد انجيل دچار اختلاف شديد؟
 
اين اختلاف در همين انجيلى است كه امروزه در دست داريد، اگر مثل روز نخست بود كه در آن دچار اختلاف نمى‏شديد، ولى من مطلب را برايت روشن مى‏كنم: آن زمان كه انجيل نخست گم شد، مسيحيان نزد علماى خود گرد آمده و گفتند: عيسى بن مريم كشته شده و انجيل را نيز گم كرده‏ايم، شما علما نزد خود چه داريد؟
 
الوقا و مرقابوس و يوحنّا و متّى گفتند: ما انجيل را از حفظ هستيم و هر روز يك شنبه يك سفر از آن را براى شما خواهيم آورد، محزون نباشيد و كنيسه‏ها را خالى نگذاريد، هر يك شنبه، يك سفر از آن را براى شما خواهيم خواند تا تمام انجيل را گرد آوريم. 
 
سپس آن حضرت فرمود: الوقا، مرقابوس، يوحنّا و متّى نشستند و اين انجيل را پس از گم شدن انجيل نخست براى شما نگاشتند، و اين چهار نفر شاگرد شاگردان اوّلين بودند، آيا اين مطلب را مى‏دانستى؟
 
جاثليق گفت: اين مطلب را تا به حال نمى‏دانستم، و از بركت آگاهى شما نسبت به انجيل، امروز برايم روشن شد، و مطالب ديگرى را كه تو مى‏دانستى از شما شنيدم، قلبم شهادت مى‏دهد كه آنها همه حقّ است، از فرمايشات شما بسيار استفاده كردم.
 
امام فرمود: به نظر تو، گواهى اين افراد چطور است؟
 
جاثليق گفت: گواهى اينان قابل قبول مى‏باشد، اينان علماى انجيل هستند و هر چه را تأييد كنند و بدان شهادت دهند حقّ و درست است.
 
امام عليه السّلام به مأمون و أهل بيتش و ساير حضّار فرمود: شما گواه باشيد.
 
گفتند: ما گواهيم،
 
سپس به جاثليق فرمود: تو را به حقّ پسر (عيسى) و مادرش (مريم عليهما السّلام) سوگند مى‏دهم، آيا مى‏دانى كه متّى گفته است: مسيح، فرزند داود بن ابراهيم بن اسحاق بن- يعقوب بن يهوذا بن خضرون است
و مرقابوس در باره اصل و نسب عيسى بن مريم عليهما السّلام گفته است: او «كلمه» خدا است كه خداوند او را در جسد انسانى قرار داد و به صورت انسان درآمد،
و الوقا گفته است: عيسى بن مريم عليهما السّلام و مادرش انسانهايى بودند از خون و گوشت كه روح القدس در آنان حلول كرد، و در ضمن قبول دارى كه از قسمتى از مطالب اين است كه فرموده: «اى حواريّون، براستى و صداقت برايتان مى‏گويم: تنها كسى مى‏تواند به آسمان صعود كند كه از همان جا آمده باشد جز راكب شتر؛ خاتم الأنبياء، كه او به آسمان صعود مى‏كند و فرود مى‏آيد»، نظرت راجع به اين كلام چيست؟
 
جاثليق گفت: اين سخن عيسى است و ما آن را انكار نمى‏كنيم،
 
امام فرمود: نظرت در باره شهادت و گواهى الوقا، مرقابوس و متّى در باره عيسى و اصل و نسب او چيست؟
 
جاثليق گفت: به عيسى افتراء زده‏اند،
 
امام عليه السّلام به حاضران فرمود: مگر او هم اكنون پاكى و صداقت ايشان را تأييد نكرد و نگفت آنان علماى انجيل هستند و گفتارشان كاملًا حقّ و حقيقت است؟
 
جاثليق گفت: اى عالم أهل اسلام، ميل دارم مرا در مورد اين چهار تن معاف دارى،
 
امام فرمود: قبول است، تو را معاف كرديم، حال هر چه مى‏خواهى پرسش كن.
 
جاثليق گفت: بهتر است ديگرى سؤال كند، سوگند به حقّ مسيح كه من فكر نمى‏كردم در علماى مسلمين كسى مثل شما وجود داشته باشد.
 
امام رو به رأس الجالوت كرده فرمود: اكنون، من از تو پرسش كنم يا تو مى‏پرسى؟
 
گفت: من مى‏پرسم، و تنها جوابى را قبول مى‏كنم كه يا از تورات باشد يا از انجيل و يا از زبور داود، يا صحف ابراهيم و موسى.
 
امام فرمود: پاسخى را از من نپذير مگر اينكه از تورات موسى يا انجيل عيسى و يا زبور داود باشد.
 
رأس الجالوت گفت: از كجا نبوّت محمّد را اثبات مى‏كنى؟
 
امام فرمود: يهودى! موسى بن عمران، عيسى بن مريم، داود خليفه خدا در زمين، به نبوّت او گواهى داده‏اند.
 
رأس الجالوت گفت:گفته موسى بن عمران را ثابت كن،
 
حـضـرت رضا(ع ) فرمود : اى يهودى ,مى دانى كه موسى به بنى اسرائيل سفارش كرد وفرمود : در آيـنـده پـيـامبرى از برادران شماخواهد آمد او را تصديق كنيد و به سخنانش گوش دهيد اگر از خـويـشاوندى اسرائيل بااسماعيل و نسبى كه از جانب ابراهيم (ع ) بايكديگر دارند اطلاع دارى , آيا فرزندان اسرائيل برادرانى غير از فرزندان اسماعيل داشته اند.
 
راس الجالوت گفت : اين سخن موسى است و ما آن را رد نمى كنيم .
 
حضرت رضا(ع ) فرمود : آيا از برادران بنى اسرائيل پيامبرى غير از محمد(ص ) براى شما آمده است .
 
گفت : نه .
 
حضرت رضا(ع ) فرمود : آيا نه اين كه چنين مطلبى در ميان شما حقيقت دارد.
 
گفت : چرا, اما دوست دارم آن را از تورات براى من بيان كنى .
 
حـضرت رضا(ع ) فرمود : آيا انكار مى كنى كه تورات به شما مى گويد : نور از جانب طورسينا آمد و از كوه ساعير براى مردم پرتو افكند واز كوه فاران براى ما آشكار شد.
 
راس الجالوت گفت : اين جملات رامى دانم , اما تفسير آن ها را نمى دانم .
 
حـضـرت رضـا(ع ) فـرمـود : مـن بـه تـو مـى گويم اما اين كه مى گويد : نور از جانب طور سينا آمـد,مـقـصـود از آن نـور, وحى خداى تبارك و تعالى است كه خداوند در كوه طور سينا بر موسى نـازل فرمود و اين كه مى گويد : و در كوه ساعير براى مردم پرتو افكند, مقصود همان كوهى است كـه وقـتى عيسى بن مريم (ع ) روى آن بود خداوندعزوجل به او وحى فرستاد و اين كه مى گويد : واز كوه فاران براى ما آشكار شد, مقصود كوهى است از كوه هاى مكه كه ميان آن كوه و مكه يكى دو روز راه است .
بـه گفته خود تو و يارانت , شعياى نبى درتورات گفته است : دو سواره ديدم كه زمين براى آن ها درخـشيد : يكى سوار بر الاغى بود وديگرى سوار بر اشترى آن الاغ سوار كيست وآن اشتر سوار چه كسى .
 
راس الجالوت گفت : نمى دانم شما مرا ازآن دو آگاه كن !.
 
حـضـرت فرمود : آن الاغ سوار, عيسى است و آن اشتر سوار محمد(ص ) است آيا منكرچنين چيزى در توارت هستى .
 
گفت : نه , انكارش نمى كنم .
 
حضرت رضا(ع ) سپس فرمود : آيا حيقوق نبى را مى شناسى ؟ .
 
گفت : آرى , كاملا مى شناسمش !.
 
فـرمود : او گفته ـ و كتاب شما نيز گوياى آن است ـ كه خداى متعال از كوه فاران بيان را آوردو آسـمـان هـا از ذكـر تـسـبـيـح احـمـد و امـت او پـر شـداو سـواران خود را در دريا به حركت در مـى آوردهـمـچنان كه در خشكى نيز بعد از ويرانى بيت المقدس كتاب جديدى ـ مقصودش قرآن است ـمى آورد آيااين رامى پذيرى وبه آن ايمان دارى .
 
راس الجالوت گفت : البته اين را حيقوق نبى گفته است و ما گفته او را انكار نمى كنيم .
 
حضرت رضا(ع ) فرمود : داود(ع ) نيز درزبور خود كه تو آن را مى خوانى , گفته است :خدايا, بعد از دوره فـتـرت , آن بـرپـا دارنده سنت را بفرست آيا غير از محمد(ص ) پيامبرى مى شناسى كه بعد از دوره فترت , سنت را برپاداشته باشد.
 
راس الـجـالـوت گـفـت : ايـن گـفـتـه داود اسـت ومـا آن را قبول داريم و انكارش نمى كنيم , ليكن مقصود از او عيسى (ع ) است و روزگار او همان دوره فترت است .
 
حضرت رضا(ع ) فرمود : پس خبر ندارى كه عيسى با سنت مخالفت نكرد, بلكه تا زمانى كه خداوند او را بـه سـوى خـود بـالا بـرد, بـا سـنت تورات موافق بود در انجيل نوشته شده است :پسر آن زن پـاكدامن مى رود و پس از او((فارقليطا)) مى آيد و او بارهاى گران را سبك مى كند و هر چيزى را بـراى شـما روشن مى سازدو به حقانيت من گواهى مى دهد, همچنان كه من به آمدن او گواهى دادم من براى شما امثال آوردم و او براى شما تاويل مى آورد آيا به اين گفته انجيل ايمان دارى .
 
راس الجالوت گفت : آرى , انكارش نمى كنم .
 

 

دریافت کد : توجه : شما میتوانید با تغییر مقادیر width و height در کد فوق عرض و ارتفاع دلخواه خود را تنظیم کنید.
نظر شما :
captcha
نظرات بینندگان
انتشار یافته : 5
محمد  | ۱۳۹۵ چهارشنبه ۱۰ آذر
0
0
پاسخ
سبحان الله . من خیال میکردم این مطالب و مناظره و اثبات رو امام زمان (ع) با اومدن مجددشون به همه مردم جهان یاد آوری میکنند نگو اینکه آقا امام رضا همه این ها رو گفته بوده و هنوز که هنوزه مذاهب در گمراهی هستند .
خدا اجرتان دهد .
captcha
حقیقتگو علیرضا  | ۱۳۹۵ چهارشنبه ۸ ارديبهشت
2
0
پاسخ
مطالب بسیار علمی و قابل تأمل
captcha
عیسی بهشتی  | ۱۳۹۳ دوشنبه ۱۹ خرداد
2
1
پاسخ
خدا اجر فراوان عطا فرماید
captcha
محمد حسن  | ۱۳۹۱ شنبه ۲۰ آبان
1
2
پاسخ
منم با نظ علیرضا موافقم خیلی خوب و دقیق به موضوع نگاه کرده
captcha
علیرضا  | ۱۳۹۱ جمعه ۱۹ آبان
6
2
پاسخ
با سلام خواهشمندم در نوشتارخصوصا روایت از اظهار نظرات احتراز نمایید در صورت ضرورت توضیح کوتاه و مستند بیان کنید
ازآنجا که نوشته بودید - این سخن نوفلی بیانگر ضعف اعتقادی او وشناخت ضعیف او از امام معصوم میباشد - را بازبینی و در صورت لزوم باز نگری فرمایید

ضعف این اظهار نظر با قسم یک مومن به لفظ خدا آشکار میشود
- حضرت ضمن تبسّمى فرمود: اى نوفلىّ، آيا ترس آن دارى ايشان دلائل مرا باطل كرده و مرا مجاب کنند؟!
گفتم: نه بخدا، در باره شما چنين هراسى ندارم و اميدوارم خداوند شما را بر ايشان پيروز فرمايد.-
امام به علم امامت میداند چه کسی چه میخواهد بگوید و امام نظر یارش را میپرسد چرا ؟ اهمیت همفکری و مشورت را به دیگران بگوید نوفل چرا سخنی گفت که به ظاهر نشان از عدم اعتماد به علم امام داشت در حالی اعتماد به علم امام دارد ؟چون در مقام مشورت بوده و به عنوان مشاور گفته مراقب باش و لبخند امام بسان لبخند پدری باشد که میبیند فرزندش به پدر میگوید بابا جون مراقب خودت باش و لبخند لبخند رضایت امام است از اینکه مشاور مقام فرمانده را در نظر نمیگیرد به هنگام مشورت و نظر برتر را بیان کرده و دفاع میکند تا مجموعه در امنیت باشد

نویسنده محترم ممنون
اگر منبع روایت را ذکر میکردید و متن عربی آن را در پایان میآوردید بهتر بود
در کل خوب بود ممنون از زحمات شما عزیز





captcha
  • محل تبلیغ شما در پورتال مناظره و گفتگو
حسن بن محمّد نوفلىّ نقل میکند : وقتى حضرت رضا عليه السّلام به مرو ونزد مامون ( لعنت خدا بر مامون ) وارد شدند، خليفه به فضل بن سهل دستور داد تا علماى اديان و متكلّمين مثل جاثليق ، رأس الجالوت، رؤساى صابئين، هربذ بزرگ، و زردشتى‏ها، عالم روميان و علماى علم كلام را گرد هم آورده تا گفتار و عقائد حضرت رضا و نيز اقوال آنان را بشنود (شاید بتواند به این وسیله حضرت رضا علیه السلام را در حضور مردم و علماء ناتوان و بیسواد جلوه دهد ) . فضل بن سهل نيز آنان
 
بنظر شما شبکه های اجتماعی در فضای مجازی برای نشر معارف دینی تا چه اندازه مفید بوده اند ؟
زیاد
50%
 
متوسط
19%
 
کم
30%