پدرش هم مثل بیشتر پدرها آرزو داشت بچهاش دکتری، مهندسی چیزی بشود اما پسر نوجوان، دنبال دلش رفت و خبرنگار شد و آنقدر ادامه داد تا بازنشسته شد.
صحبت از «آقای بهرامی» است که برای خبرنگاران تئاتر فقط یک همکار پیشکسوت نیست که باید به او احترام گذاشت بلکه رابطه خبرنگاران تئاتر با این همکار، شکل دیگری دارد چون او هم، خبرنگار باسابقهی روزنامهی «اطلاعات» بوده و هم سالها به عنوان مدیر روابط عمومی «تئاترشهر» فعالیت کرده و این روزها هم در خانهی تئاتر حضور دارد.
آقای بهرامی، مردی با چهرهای محکم، موها و سبیلهای سفید با یک عالم دود سیگار بالای سرش، یک لیوان بزرگ چایی و یک روان نویس سبز... هرچند در ذهن همه ما مردی خیلی قوی و با جذبه است، اما از اولش که آقای بهرامی نبوده، روزگاری نوجوانی بوده کلاس دهم که عاشق مجله بود و همین نوجوان در سالهای قبل از انقلاب در کلاسهای آموزش خبرنگاری موسسه «اطلاعات» که هر سال برگزار میشد، شرکت میکرده است. دوره آموزشیشان از مهر سال 50 آغاز شده و تا یک سال هم ادامه داشته است.
اولش 700 نفر بودیم و آخرش دو نفر!
خودش میگوید:« روز اول نزدیک 700 جوان همسن و سال من آمده بودند، دوره که تمام شد دو نفر ماندیم! در این مدت با شیوههای خبرنویسی آشنا شدیم ولی یکدفعه ما را به روزنامه نبردند بلکه اول خبرنگار دبیرستان شدیم، بعد به خبرنگار محله و شهری ارتقا پیدا کردیم. ارتقای رتبه چند ماه طول میکشید و در این مدت توانانی فرد ارزیابی میشد، استمرار در کار و نوع خبرها هم باعث تغییر رتبه میشد.»
محمد بهرامی نوجوان از دبیرستانشان گزارش ورزشی میداد یا مثلا مرد نابینایی را که در محلهشان مغازه خرازی داشت، سوژه خبری میکرد تا سال54 که اجازه دادند وارد تحریریه روزنامه شود.« قبل از ورود به روزنامه هم بابت کارهایمان دستمزد میدادند، کم بود اما تشویق میشدیم و نشان میداد موسسه به خبرنگاران جوانش هم توجه دارد. در روزنامه اولین بخشی که وارد شدم، سرویس حوادث بود و حوزههای کاریام مکانهایی مانند اداره آگاهی، دادسرا و ... بود. بعد از مدتی صبحها سرویس حوادث بودم و عصرها سرویس هنری. مدتی بعد از روزنامه برگشتم مجله و تا سال 70 مجله جوانان بودم. دوباره به تحریریه آمدم و در سرویس سیاسی که حوزهبندی شده بود، مشغول شدم و یک سری حوزهها دست من بود تا اینکه بعد از مدتی به نوعی دستیار شورای سردبیری شدم که رابط شورا و بخش گرافیک و صحنهبندی بود تا مرداد 84 که بازنشسته شدم.»
روابط عمومی تئاترشهر لوکس نبود اما پاتوق بود
نام محمد بهرامی با مجموعهی «تئاترشهر» پیوندی ناگسستنی دارد. او مدیری است که طولانیترین سابقه حضور را در تئاترشهر داشته و اولین روابط عمومی رسمی این مجموعه بوده است.« سال 65 آقای منتظری رئیس مرکز هنرهای نمایشی شد و همزمان سردبیر مجله جوانان «اطلاعات» هم بود و من که خبرنگار هنریاش بودم، ارتباط خیلی زیادی با مرکز و روابط عمومیاش ناصر بزرگمهر داشتم. سال 69 همزمان با جشنواره تئاتر فجر، مجید جعفری پیشنهاد داد روابط عمومی تئاتر شهر را دایر کنیم. قبلتر تئاتر شهر روابط عمومی نداشت. این مجموعه پیش از انقلاب در اختیار جشن هنر شیراز بودکه بچههای روابط عمومیاش،کارهای تئاترشهر را میکردند ولی مستقیما روابط عمومی تئاترشهر نبودند و با رفتن آنها، دیگر تئاتر شهر روابط عمومی نداشت. سال 69 آمدم و تا 31 شهریور 85 در تئاتر شهر بودم. که اگر با فعالیتم در مرکز جمع کنیم، حدود بیست سال آنجا بودم.»
اتاقی ساده، با میزی نسبتا بزرگ، چند صندلی چوبی معمولی، دو فلاسک چای ، چند لیوان شیشهای که ... روابط عمومی تئاترشهر در دوره آقای بهرامی چنین جایی بود. نمیدانستیم این اتاق با آن صاحبخانهاش چه جاذبهای برایمان داشت که وقت و بیوقت آنجا بودیم، روابط عمومی تئاترشهر مثل خانه خودمان بود نه فقط برای ما بچههای خبرنگار که دوستان تئاتریمان هم چنین حسی داشتند، روابط عمومی تئاترشهر پاتوق همه ما بود و آقای بهرامی بهترین میزبانمان.
بهرامی میگوید:« چون حرفهام خبری بود همیشه فکر میکردم حالا که روابط عمومی تئاتر شهر شدهام جوری رفتار کنم که دوست دارم با من همانطور رفتار شود. به همین دلیل آن دوره حالت بگیر و ببندی و پنهان کاری نبود. نیت همان درست کردن پاتوق بود که بچهها احساس راحتی و امنیت داشته باشند چون اگر آدم جایی حس ناامنی کند، حتی اگر آنجا محیط کارش باشد، برایش دلچسب نیست. وسایل روابط عمومی تئاترشهر لوکس نبود اما هدف این بود که پاتوق بچهها باشد تا دور هم باشند و کارشان را بکنند.»
هیچوقت عصبی نشدم
آقای بهرامی همان اندازه که محکم بود، آرامش هم داشت حتی وقتی خیلی سر و صدا میکردیم و روابط عمومی را روی سرمان میگذاشتیم بخصوص در دوره جشنواره تئاتر فجر خیلی این اتفاق میافتاد او هیچ وقت عصبی نمیشد. هیچوقت دستوری مبنی بر سکوت نمیداد:«چون من هم یکی از شما بودم. به هر حال حرفه من هم همین است.»
او هرگز برای بچههای خبرنگار محدودیتی ایجاد نمیکرد و اگرگاهی میخواستیم روی مطلبی کار کنیم و او میگفت «فعلا دست نگه دار تا به موقعش خبرت کنم.» تنها پاسخ ما «چشم» بود، حتی نمیپرسیدیم «چرا»، مطمئن بودیم حتما دلیلی دارد.او خود در این باره میگوید: «گاهی صلاح نبود مطلبی منتشر شود بنابراین از بچهها میخواستم صبر کنند و گاهی هم سکوت میکردم. نوعی زمان سنجی بود اما به هر حال بچههای خبرنگار باید آزاد باشند و بتوانند چیزی را که لازم است منتشر کنند و سعی میکردم توقع بچههای خبرنگار را برآورده کنم.قضاوت درباره موفق بودن یا نبودنم برعهده شماست.»
دوره او دوره طلایی خبرنگاران و تئاتریها بود. مهمترین رابط خبرنگاران، آقای بهرامی بود و مدیر تئاترشهر کاری به کار بچههای خبرنگار نداشت.
بهرامی درباره آن دوره یادآور شد: « تا پایان سال 82 مدیران تئاتر شهر واقعا دخالتی در کار نداشتند اگر مشاوره و توصیههایی میدادم میپذیرفتند و حمایتم میکردند. به سبب کار روزنامه با مجید جعفری و حسین پاکدل آشنایی قبلی داشتم و پس از آنهم که مجید شریفخدایی مدیریت تئاترشهر را به عهده گرفت، این سه هیچ دخالتی نداشتند و این به مدیر پایین دستی خیلی کمک میکند و آن دوره بهترین دوره تئاترشهر بود.»
اما او که فقط مدیر روابط عمومی نبود در بسیاری موارد، خیلی فراتر از این، عمل میکرد. اگر مشکلی در تئاترشهر پیش میآمد، آقای بهرامی بهترین کسی بود که میتوانست اوضاع را کنترل کند. همه از او حساب میبردند و تا زمانیکه او بود، هیچوقت دل نگران چیزی نبودیم.اما او همه این حرفها را میگذارد به حساب لطف ما و میگوید: «وظیفه روابط عمومی فقط اطلاع رسانی صرف نیست. این یکی از وظایفش است. شانس داشتم با سه مدیر کار کردم که دستم را باز گذاشته بودند. »
برخورد با افراد بیربط
در کنار تمام کارهایی که در تئاترشهر انجام میداد همیشه حریم ایمنی برای گروههای تئاتری ایجاد میکرد، هیچ آدم بیربطی اجازه نداشت زیرآب گروهها را بزند. «تکلیف روزنامهنگار معلوم است، کاری به جهتگیری روزنامهها هم نداریم اما برخی با نیتهای دیگری میآمدند و هیچ ابایی نداشتم که مانع کارشان شوم.آنها نه روزنامهنگار بودند و نه حرفهای. برخی به دنبال باج گیری بودند و برخی هم دنبال اینکه با برخی کارها، جایی در رسانهای بیابند بنابراین هیچ ابایی از برخورد با آنها نداشتم. نمایش که روی صحنه میرود مجوز دارد یعنی هیچ کس حق ندارد مانع اجرای آن شود مگر خود مرجع صادرکننده، جلوی آن را بگیرد. تماشاگر میتواند نظر بدهد اما آن طیف خاص دنبال گفتوگو نبودند دنبال مسایلی دیگر بودند و قطعا با آنها برخورد میکردم.»
حافظه آقای بهرامی مشکلگشای خبرنگاران
«حافظهی بسیار خوب» یکی دیگر از ویژگیهای آقای بهرامی است. همین ویژگی است که مشکل گشای خبرنگاران تئاتر است، به محض اینکه با هر پرسشی روبرو شویم همیشه اولین گزینهای که برای کمک به ذهنمان میرسد،آقای بهرامی است. خودش دراینباره میگوید:« به هر حال جدا از اینکه به مسایل روزنامه نگاری بر میگردد، بخش دیگر به این دلیل است که آدم وقتی جایی میرود، قطعا درباره آن محل تحقیق میکند. مثلا شنیده بودم، قبلا قرار بوده در مکان فعلی تئاترشهر، هتلی با 400 اتاق ساخته شود. آرشیو روزنامه اطلاعات را زیر و رو کردم وتاریخچهاش را در آوردم که به طور مختصر در یکی از فصل نامههایی که دو دوره آقای پاکدل منتشر میشد، انتشار یافت.»
تیتری که نمایش بیضایی را توقیف کرد
از او دربارهی تلخترین و شیرینترین خاطرهاش میپرسیم و او میگوید: «شیرینترین خاطره، اجرای نمایشها بود مخصوصا وقتی استقبال میشد که باعث میشد گروه اجرایی هر شب سرحال شوند و خستگی از تنشان برود و تشویق تماشاگران ، بهترین لحظههای کاریام در تئاتر شهر بود اما تلخترین خاطرههایم تیتر یک روزنامه بود، سر اجرای نمایش آقای بیضایی «مجلس شبیه در ذکر مصایب... » تیتر زده بود «نمایش وحشت در سالن اصلی تئاتر شهر» این بدترین و غیر حرفهایترین تیتری بود که روزنامهنگاری میتوانست برای یک اثر نمایشی انتخاب کند و به نوعی همین تیتر باعث شد، نمایش قبل از رسیدن به حدنصاب اجراهایش، بعد از 24 اجرا برداشته شود آن هم فقط به دلیل استنباط غلط یک نویسنده که همه چیز را با عینک سیاسی دید.»
«دیگر خاطره تلخم، برداشته شدن میلههای اطراف تئاتر شهر که باعث شد امنیت این مجموعه از بین برود. در دوره شهرداری آقای کرباسچی، حصارهای پارکها را بر میداشتند که مردم راحت باشند اما تئاترشهر ارتباطی به پارک دانشجو ندارد و همین مساله باعث شد امنتیتش به خطر بیفتد و به نوعی باعث سوختن دَر بزرگ خروجی دکور و ...شد.»
«تصرف غیر قانونی پارکینگ تئاتر شهر دیگر خاطره تلخ من است؛ با وجود همه تلاش و ارایه نقشههای مختلف، شهرداری به طور غیرقانونی املاک ارشاد را تصرف کرد. همان زمان یادداشتی نوشتم که در ایسنا هم منتشر شد اما به جایی نرسید.»
خبرنگار که دشمن نیست
از آقای بهرامی میپرسیم «خبرنگاری این روزها با زمان شما چقدر تفاوت کرده؟» است و او پاسخ میدهد: «از نظر سختافزاری خیلی پیشرفت کرده، امکاناتی مثل لپ تاپ ،تبلت و ... کار راحت کرده ولی حس میکنم از نظر نرم افزاری و آموزش ضعف داریم البته به طور پراکنده بچههایی با ذوق هستند که گزارشها و گفتوگوها یا یادداشتهایی خیلی خوب دارند ولی در کل نواقص آموزشی حس میشود. از سوی دیگر، یک سری از مدیران میانی سیستم دولتی خبرنگار را به چشم غیر خودی و آدم غریبه میبینند و فراموش کردهاند خبرنگار باید اجازه داشته باشد و بتواند خبر درست را منتشر کند، تحلیل متکی بر اطلاعات درست را در اختیار خوانندهاش بگذارد. دولت باید این مدیران را کنار بگذارد و بداند خبرنگار دشمن نیست. دولت باید مدیرانی بر کار بگذارد که از خبرنگار و رسانه نترسند این ترس باعث میشود سطح کیفی کار رسانه پایین بیاید .»
و در ادامه به یک نکته مهم دیگر اشاره میکند: «مدیران رسانه باید از خبرنگارانشان حمایت کنند. یکی از راههای پیشرفت ما در آغاز کارمان، حمایت مدیران از بچههای زیر دستشان بود اما الان چنین نیست.»
او با به یاد آوردن خاطرهای میگوید: «چندی پیش یکی از دوستان روزنامهنگار در وبلاگی، یادداشتی درباره خبرنگار نشریهاش نوشته بود که اصرار داشته خود را در سرویس اقتصادی بگنجاند. همه میدانیم شرایط سرویس حوزههای اقتصادی بهتر است و آن خبرنگار با رفتن به این سرویس توانسته بود شرایط اقتصادی خوبی بیابد اما آن دوست روزنامهنگار، این را دور از اخلاق خبرنگاری میدانست و من به خاطر همان مسئولیت خبرنگاری، موضوع را بررسی کردم و دیدم دستمزد خبرنگارانشان را با دو سه ماه تاخیر میدهند ولی خودشان به موقع حقوق میگیرند. پس، اولین گام بیاخلاقی را خودشان برداشتهاند.اینها اتفاقاتی است که در روزنامههای ما میافتد در حالیکه خبرنگار هم باید زندگی کند. مدیران رسانهها آخرین الویتشان در پول دادن، دستمزد خبرنگاران است که بسیار غلط و دور از اخلاق حرفهای روزنامه نگاری است و همین باعث میشود یک سری بچهها مرتکب بی اخلاقی در زمینه مسایل اقتصادی شوند.»
«یک سری روزنامهها از بچههای دانشجو استفاده میکنند، هیچ ایرادی ندارد. دانشجو باید در کنار درس دانشگاهی، آموزش علمی هم ببیند اما مساله اینجاست با دانشجو کار میکنند که به او پول ندهند. دوستانی که ادعای حرفهای دارند، در مسایل اقتصادی، اصول حرفهای را زیرپا میگذارند. یا با تاخیر دستمزد خبرنگاران را میدهند یا این دستمزد آنقدر ناچیز است که شرمآور است. تعجبم از وزارت ارشاد است که هیچ نظارتی بر این دستمزدها ندارد و این خیلی بد است.»
یک ساعت هم جلو باشی، بردهای
از «آقای بهرامی» میپرسیم که اگر دوباره نوجوان کلاس دهم شوید باز هم خبرنگاری را انتخاب میکنید؟ و او پاسخ داد:«اگر جوانیام در این دوره باشد، نه. میروم دنبال کارهای اقتصادی. اما اگر در همان دوره باشد همچنان روزنامهنگاری را دوست دارم. پدرم همیشه دوست داشت مهندس راه و ساختمان شوم ولی دنبال چیزی رفتم که دوست داشتم. علتش هم این است که در بررسیها، روزنامهنگاری جز ماجراجویانهترین و جذابترین مشاغل است.»
و سخن آخر....
«به قول مهدی اعتمادی، روزنامه نگار همیشه باید یک روز جلوتر از مردم باشد نمیدانم الان با این شرایط و امکانات و اینترنت میشود یک روز جلوتر بود، اگر یک ساعت هم جلو باشی، بردی.»/ایسنا